خبرگزاری بسیج، رقیه غلامی؛ سلام عزیز تبریز، یک سال از رفتنت گذشت، یک سال از یتیمی شهری که امامش بودی! سابقه نداشت بی وفا باشی و ما را رها کنی و بروی اما به قول شهید آوینی شما ماندی و ما را گذر زمان با خود برده است.
زمانی که همیشه نامردی اش بر شانه های کم طاقت و بی قرار ما آوار شده است، شانه هایی که در شب پروازت به عرش، مدام تکان خورد و لرزید و من نوشتم؛
«شب سختی که من بودم، همین تسبیح و سجاده
غزل همراهی ام می کرد و هق هق های پنهانی».
غربتی که هر وقت سراغ مان می آمد فوری پناه مان می شدی و با لبخند ملیح و نگاه مهربانه ات آرام مان می کردی تا از گردنه های سخت روزگار با صبوری و استواری رد شویم و یاد بگیریم که هم می توان متانت و رئوفی کرد و هم راسخ و مقاوم بود.
یاد بگیریم در برابر کودکان می شود مهربان بود، در کنار محرومان یار و در برابر دشمنان مرد میدان و همین بود که وقتی همه گفتند؛ امام جمعه تبریز هستی، ما ایمان و باورمان را علم کردیم که حاج آقا «آل هاشم» امام شهر ماست، امام کوچه ها و کودکان ماست و همین است که امروز آشفته و سرگردان کوچه به کوچه دنبال صدایت، رد پایت و نگاه مهربانت هستیم و نشانت را کنار شاهدان آذربایجان می یابیم که عاشق آن ها و راهشان بودی.