بانو شجاعی در گفت و گو با خبرگزاری بسیج از آذربایجان شرقی، افزود: همه در نانوایی مات و مبهوت انگار یخ زدند کسی جرات نداشت دوباره برگردد و بپرسد واقعا امام فوت کرده است.
وی ادامه داد: هرکس گوشه ای ایستاد و عده ای هم از صف خارج شده و رفتند و من هم آمدم خانه بچه هایم خواب بودند، نمی دانستم چکار کنم.
شجاعی اضافه کرد: آن زمان تلویزیون صبح ها برنامه نداشت و ناگزیر رادیو را باز کردم نزدیک هشت صبح بود، دیدم نوای حزن انگیز پخش می کند و بعد از دقایقی اخبار شروع شد و آقای حیاتی گوینده رادیو و تلویزیون اعلام کرد که امام خمینی(ره) رحلت کرده است.
وی گفت: حالا باورم شد امام رفته است و نشستم زمین و های های گریه کردم با صدای من بچه ها هم از خواب بیدار شدند و دورم را گرفتند و همگی باهم گریه کردیم.
شجاعی ادامه داد: کسی نای حرف زدن نداشت و حال کسی خوب نبود آماده شدم و دست بچه ها را گرفتم و مانند آواره ها از خانه بیرون رفتم ولی باید به کجا می رفتم، چند نفر را دیدم با همدیگر حرف می زنند و می گویند انگار مردم مصلی جمع می شوند و من با شنیدن این حرف دست بچه ها را گرفتم و به سمت ایستگاه اتوبوس رفتم تا به مصلی برویم.
این بانوی خانه دار تبریزی افزود: مصلی جای سوزن انداختن نبود، عده ای حال شان به شدت خراب بود و آمبولانس خبر کردند تا آن ها را از میان جمعیت جدا کنند، همه بر سر و سینه می زدند و اشک می ریختند، امام رفته بود و ما مانده بودیم.