۱۹ / فروردين / ۱۴۰۴ - 08 April 2025
16:13
کد خبر : 9678420
۱۳:۵۴

۱۴۰۴/۰۱/۱۷

روایتی از معلمی که زندگی کودکان کار را متحول می کند

سیده زهرا هاشمی‌زاده، آموزگاری ازبهبهان به تنهایی روایتگر داستانی است که هرخط آن از عشق به خدمت، مهر به انسان و برای ساختن جهانی بهتر نگاشته شده است.

در قاب زرین روزگار، نام‌هایی نقش می‌بندند که تلألؤی آنها چون ستارگانی بر پهنه‌ آسمان انسانیت جاودانه می‌شود. سیده زهرا هاشمی‌زاده، آموزگاری از بهبهان، به تنهایی روایتگر داستانی است که هر خط آن از عشق به خدمت، مهر به انسان، و اراده‌ای جاودان برای ساختن جهانی بهتر نگاشته شده است. این بانوی فرهیخته، معلم دبستان ۱۵ خرداد، فراتر از درس‌نامه‌های رسمی، چراغ دانایی‌اش را برای کودکانی روشن کرده که زندگی‌شان در سایه‌ تنگنای کار و رنج به خاموشی گراییده بود. 

با دلِ مهربان و روحِ سخاوتمند، کودکان افغان و ایرانی را گرد هم جمع کرده و آنان را زیر پرچم دانش به مأمن امید هدایت می‌کند؛ خانه‌ای که دیوارهایش با دست‌های گرم عشق بنا شده و سقفش به آسمان رؤیاهای کودکی می‌رسد.

هر روز پس از پایان وظایف رسمی، او با اشتیاقی فراتر از وصف، وقت خویش را به آموزش سواد به این کودکان وقف می‌کند. واژه‌هایی که به دستش بر صفحه سفید دفترها می‌نشینند، تنها کلمات نیستند؛ بلکه کلیدهایی‌اند که قفل‌های سرنوشت را می‌گشایند و پنجره‌هایی به آینده‌ای روشن‌تر باز می‌کنند.

خانم هاشمی‌زاده، معلمی است که سرشار از مهر و مسئولیت، مسیر سخت زندگی کودکان کار را به جاده‌ای با چراغ‌های روشن تبدیل می‌کند. او داستانی است که باید به گوش جهان برسد، تصویری از انسانیتی بی‌مرز که هر خط آن، ترسیمی از زیبایی است.

وی گفت: سیده زهرا هاشمی‌زاده، کارشناس آموزش ابتدایی و فارغ‌التحصیل دانشگاه فرهنگیان، پردیس فاطمه‌الزهرا(س) اهواز هستم. ورودم به دانشگاه در سال 1392 بود. در زمان شرکت در کنکور، دفترچه راهنما تنها سهمیه استان خوزستان را به عنوان انتخاب مشخص کرده بود. از این رو، نخستین تجربه تدریس من در سال اول رامهرمز بود. با گذر زمان و تغییرات جایگزینی، توانستم به مناطق نزدیک‌تر منتقل شوم. ابتدا در آقاجاری تدریس کردم و سپس در سال قبل، درشهر منصوریه مشغول بودم. اکنون در سال جاری، فعالیت خود را در دبستان ۱۵ خرداد ادامه می‌دهم.

این معلم بهبهانی با اشاره به جزییات ای اقدام خداپسندانه گفت: از دوران کودکی، رویای معلمی در وجودم ریشه دوانده بود. همیشه در خیال خود، دنیایی را می‌دیدم که در آن به تدریس مشغولم، و این آرزو به نقطه‌ای تبدیل شد که تمامی تلاش‌هایم برای تحقق آن متمرکز شد. در ذهنم همیشه تصویر آموزش در مناطق محروم را ترسیم می‌کردم؛ هرگز خودم را در مدارس پرزرق و برق تصور نمی‌کردم. تدریس در کنار دانش‌آموزانی که با کمبود امکانات مواجه بودند، دغدغه‌ای بود که همواره با من همراه بود.

وی ادامه داد: با این حال، از زمانی که فارغ‌التحصیل شدم، بیشتر در سطح شهر به تدریس پرداخته‌ام. تنها در چند سال گذشته تجربهٔ تدریس در دو روستا را داشته‌ام . اما آرزوی اصلی‌ام، تدریس در مکان‌هایی بود که کودکان نیازمند به حمایت بیشتری داشتند. حتی زمانی که تلویزیون گروه‌های جهادی را نشان می‌داد، با خودم می‌گفتم کاش می‌توانستم به مناطق دورافتاده‌ای مثل سیستان و بلوچستان بروم و به آن کودکان درس بدهم. 

هاشمی زاده بیان کرد: مدت‌ها گذشت، تا اینکه روزی به من خبر دادند خانم خیری هست که به کمک معلمی نیاز دارد به آموزش به چند کودک کار بپردازد. در ابتدا تصمیم‌گیری دشواری بود؛ بین تدریس مدرسه، تحصیل در دانشگاه و وظایف خانه، وقت زیادی برایم باقی نمی‌ماند. اما با خودم گفتم که باید این مسیر را تجربه کنم. وقتی به آن خانه رفتم، با خواهر و برادری بلوچی و دو خواهر افغان مواجه شدم. این کودکان به دلیل نداشتن شناسنامه یا مشکلات دیگر، از تحصیل محروم مانده بودند. 

وی ادامه داد: ابتدا تدریس به آن‌ها برایم سخت بود. خستگی ناشی از کار روزانه در مدرسه باعث می‌شد نتوانم آن‌طور که باید مؤثر باشم. تصمیم گرفتم که کار را تمام کنم، اما وابستگی و احساس مسئولیت مانع از این شد. این کودکان با یاد گرفتن حتی چند حرف، چنان شاد و مشتاق بودند که دلم نیامد رهایشان کنم. به همین دلیل، تایم‌های کمتری را اختصاص دادم، اما ادامه دادم. 

این معلم فداکار بهبهانی گفت: اکنون با هر بار حضورم، شاهد پیشرفت و شوق این بچه‌ها هستم. مهارت‌های زندگی و خواندن و نوشتن فارسی را به آن‌ها یاد می‌دهم و امید دارم که با ادامه این مسیر، بتوانند آینده‌ای روشن‌تر برای خود بسازند. یقین دارم که این کودکان بااستعداد، اگر فرصتی برای یادگیری داشته باشند، می‌توانند به آرزوهای بزرگ خود برسند. 

وی با بیان اینکه همین شوق و ذوق آن‌هاست که انگیزه‌ای بی‌پایان برای ادامه این مسیر در وجودم ایجاد کرده است، از واکنش ها و بازخوردها گفت: حقیقتاً هیچ‌کس را از این موضوع آگاه نکرده بودم، حتی همکارانم در مدرسه نیز از آن بی‌خبر بودند. تنها خانواده‌ام بودند که گاه پرسش‌هایی مطرح می‌کردند؛ مثلاً می‌پرسیدند چرا با وجود مشغله‌های فراوان، همچنان ادامه می‌دهی؟ آن‌ها می‌گفتند که شرایط مناسب نیست؛ از یک طرف مسئولیت نگهداری از فرزندت را داری، خانه‌ات است و کارهایت که زمان زیادی را از تو می‌گیرد. با این حال، بی‌توجه به تمامی این مسائل، تصمیم گرفتم راه خود را ادامه دهم.

وی با اشاره به واکنش کودکان گفت: ‌بچه‌ها، آن دو نوجوان بلوچ، که شور و هیجانشان نمایان بود، با خنده و محبت به من می‌گفتند: تنها تفریح ماهانه ما همین یک یا دو ساعتی است که شما به میان ما می‌آیید. در این زمان، فرصتی پیدا می‌کنیم تا با دوستانمان و دیگر کودکان بازی کنیم، و برای مدتی خوشحالی و شادی را تجربه کنیم. خوشحالی آنان به قدری آشکار بود که چندین بار والدینشان نیز آمدند و با زبان پر مهر و دعا از من تشکر کردند؛ می‌گفتند: خداوند به تو خیر عطا کند و برکت را نصیب زندگی‌ات سازد. این لحظات پرشور و صمیمی، برای من سرشار از معنا و ارزش بود.

منبع: تسنیم

امیر ضیغمی
خبرنگار: امیر ضیغمی

گزارش خطا
ارسال نظرات شما
x

عضو کانال روبیکا ما شوید