به گزارش خبرگزاری بسیج از البرز، نوجوان بسیجی زینب دولت آبادی در یادداشتی از مقاومت و ایستادگی کودکان و نوجوانان فلسطینی می گوید. متن کامل یادداشت به شرح زیر است:
بر روی تکه آجری نشسته و مینویسم، در حالی که زخمها امانم را بریده و لحظات را شمارندهام تا مرگ، فرا رِسد...
روزی روزگاری در جایی که من بر ویرانهاش تکیه زدهام، صدای خندهی کودکان روانه بود و اهل خانه در آرامش و عشقی وصف ناپذیر زندگی شادی را در کنار هم رغم میزنند.
از درختان سبز زیتوناش موجی از نوای گنجشکان منعکس میشد و بر شاخهی درخت کهنسال باغچه، تابی آویزان بود تا کودکانه خاطراتمان را با بازی با آن رغم بزنیم!
درست یادم نمیآید، چطور آن خندهها قطع شد و آن خانه خراب، اما خوب یادم مانده که چطور مادرم را در حالی که برادر شیرخوارم در آغوشاش غرق در خون بود به خاک سپردم؛ خوب یادم مانده که پدرم چطور در بالین سرد خواهر شش سالهام اشک میریخت و خوب یادم مانده که چطور مرد خانهمان را در حالی که داغی بزرگ را به دوش میکشید به شهادت رساندن، بله خوب یادم مانده...
یادم مانده و تا آخرین لحظهی عمرم یادم خواهد ماند، آنقدر در ذهن مرورشان میکنم تا غماش به استخوانم برسد و خانهی ویرانمان را آباد کنم؛ هر چند دیگر کودکی نمانده تا با صدای خندههایش زندگی را به قلبم هدیه کند.
اما مرور میکنم دیدههایم را به وقت آن روز که در بیمارستان زنی به دنبال کفنی میگشت تا جگر گوشهاش را با لباسهایی غرق در خون به خاک نسپارد، یا مردی که شرمنده دخترکاش را که بیجان در آغوش گرفته بود نوازش میکرد، یا تصویر پسرکی بغض کرده که بالای سر مادرش کودکانه صدایش میزند و پاسخی نمیشنود...
مرور کردنشان جگرسوز است اما خونهایشان بر زمین مانده و منتظر پاسخ است. پاسخی از جنس آزادی!
بلند میشوم تا خون پاک خانوادهام را حلال یک مشت کودککش بیدست و پا نکرده باشم، هر چند در دستانم چیزی نیست اما مشتهایم را درهم گره میکنم و فریادهایم را بلند: ای ظالمان بترسید از کسانی که پناهی جز خدا ندارند! آری بترسید، اینجا خانهی ماست، پس یا شهید میشویم یا خانهمان را پس میگیریم...
بترسید چون قطعا ما پیروزیم!