به گزارش خبرگزاری بسیج، علیرضا مولایی سال ۱۳۴۴ در شهر زنجان دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت به پایان رساند. در کلاس دوم دبیرستان بود که انقلاب اسلامی علیه طاغوت شاهنشاهی آغاز شد.
علیرضا نیز همراه با مردم غیور زنجان در تظاهرات و راهپیماییها شرکت کرد و سهم بسزایی در پیروزی انقلاب اسلامی ایفا کرد.
با شروع جنگ تحمیلی رژیم بعثی عراق بهمنظور دفاع از انقلاب و اسلام، سال 1359 عضو بسیج شد و در پایگاههای مقاومت فعالیتهایش را شروع کرد.
سال ۱۳۶۰ به عضویت پیمانی سپاه درآمد و راهی جبهههای حق علیه باطل شد. ابتدا در جزیره مینوی آبادان، همراه با دوستانش مقابل دشمن بعثی ایستادند. بعد از این مأموریت به عضویت رسمی سپاه درآمد و راهی لشکر علی بن ابیطالب شد. پدر و برادرانش نیز با تشویق عليرضا تا پایان جنگ تحمیلی در جبههها حضور داشتند.وی در چند عملیات بزرگ ازجمله خیبر، بدر، والفجر ۸ و... شرکت کرد و تا زمان شهادتش، مسئولیتهای مختلفی چون فرمانده دسته، فرمانده گروهان و فرمانده گردان را بر عهده داشت.
وی در عملیات خیبر از ناحیه چشمزخمی بهافتخار جانبازی آمد. علیرضا بهاتفاق دیگر رزمندگان استان زنجان، قبل از عملیات بدر به لشکر ۳۱ عاشورا منتقل شد. مدت کوتاهی مسئول آموزش نظامی شد. سپس جانشین و فرماندهی گردان امام حسین علیهالسلام شد. لشکر عاشورا را بر عهده داشت. وی سرانجام در تاریخ ۴ آذرماه ۱۳۶۵ براثر بمباران هوایی پادگان شهید باکری دزفول توسط به شهادت رسید.
پیکر پاک و مطهرش در گلزار شهدای زنجان به خاک سپردهاش انجام در تاریخ ۴ آذرماه ۱۳۶۵ براثر بمباران هواپیماهای عراقی به شهادت رسید پیکر پاک و مطهرش در گلزار شهدای زنجان به خاک سپرده شد.
بعد از، از دست دادن چشمش هیچوقت به چشمانم نگاه نکرد.
خاطره پدر شهید
فردی باحیا و متین بود و راضی نمیشد که دل کسی را بشکند. محجوب بود. یکچشمش را در عملیات خیبر ازدستداده بود. بهصورت نگاه نمیکرد و همیشه سرش را مقابلم پایین میانداخت و حرف میزد.
روحیه انقلابی داشت که قابل وصف نیست. روزی بهاتفاق دوستش که از مدرسه برمیگشتند، متوجه میشوند چند نفر اعلامیه حضرت امام را که روی دیوار امامزاده بوده، پاره میکنند. با آنها درگیر میشود. اما تعداد آنها زیاده بود و علیرضا را میزنند. بیهوش افتد...
خانه بودیم که به من گفت: حاجی، چرا به جبهه نمیروی؟
گفتم: علیرضا، من دیگر پیر و ناتوان شدهام. چشمانم جایی را نمیبیند.
درنهایت کمال و ادب برگشت و گفت: حاجی روز قیامت حساب تو را از خودت خواهند خواست و من که اولاد تو هستم حساب من را از خودم. اگر توانستی به جبهه بروی، برایت خیلی بهتر خواهد بود.
شهادت را جز سعادت نمیدانم
من از شما میپرسم: ما سعادت را در چه دیدهایم، با چه نگاهی و به کدام دیده به سعادت و خوشبختی مینگریم؟ آیا سعادت را در زندگی مادی و رفاه و داشتن امکانات زندگی و وسایل رفاهی و دنیوی میبینیم و میدانیم؟ اگر چنین فکر میکنیم؛ بدانیم، بدانید و همه بدانند که اشتباه میکنند. من شهادت را جز سعادت و رسیدن به آرزوهای دورودراز خود در چیز دیگری نمیدانم زیرا آرزو داشتم که با مرگ طبیعی نمیرم.
خدایا، تو خود گواهی که آرزویم این بود که با شهادت بمیرم و درنهایت به ياد گفتههای رهبر کبیر انقلابم، این قلب تپنده امت اسلام، این فروغ چشمهای مسلمانان میافتم که میفرماید: قلبها به امید شهادت میتپد. امیدوارم قلبی بدون شهادت از کار نیفتد.
خدایا، بارالها تو خود بهتر میدانی، تو بر دلهایمان آگاهی.