به گزارش خبرگزاری بسیج از کرمان،
زمستان سال 64 برای سخنرانی به بافت دعوت شده بود . این منطقه کرمان، کوهستانی و سردسیری است و در اوج تابستان ، آب و هوای سردی دارد
زمستانها از شدت سرما، لیوان پشت پنجره تَرَک بر می دارد. فرمانده ی سپاه بافت از جمله ی دوستانش بود در آن سفر، من و بچه ها هم همراهش بودیم. وقی رسیدیم، متوجه شدیم مهمان های دیگری از فامیل دارد همگی شام خوردیم اتاق ما جداگانه بود صبحانه که آوردند، گفت: «من اول باید غسل جمعه کنم» دوستانش مسخره اش کردند و گفتند: « حالا واجبه توی این هوای سرد غسل کنی»؟ مهدی فقط لبخند می زد. گفتم« حالا این هفته غسل جمعه نکن، هوا سرد ه و سنگ می ترکه» گفت: « غسل جمعه را که به خاطر سردی آب ترک نمی کنند» . غسل مستحبی جمعه در آن آب و هوای سرد بافت، فقط از عهده ی مهدی بر می آمد و بس.
محال بود جمعه ای بگذرد و او غسل جمعه نکرده باشد. از زبان دوستانش شنیدم در هوای سرد منطقه هم یخ ها را می شکسته ، تا غسل مستحبی جمعه را انجام دهد.
در سیره ی مهدی دو دسته عمل بود؛ واجب و حرام . مستحب رنگ رضای رب می گرفت و واجب می شد و مکروه به خاطر رضایت حضرت رب ترک می شد و در مرام او رنگ حرام می گرفت.
وقتی قرآن می خواند، چنان غرق در خدا بود که از دنیا می برید . اگر بچه ها از سر و کولش بالا می رفتند با صدایش می زدند ، به قرآن خواندن ادامه می داد
آری این برگی کوچک از زندگی سردار شهید عبدالمهدی مغفوری است که به روایت زهرا سلطان زاده همسر شهید و به قلم سیده زهره علمدار در کتابی به اسم « به رنگ خدا» به رسته تحریر آمده است
این شهید بزرگوار در اردیبهشت 1360 ازدواج کرد و در تاریخ 5/10/1365 در کربلای چهار به دوستان و همرزمان شهیدش پیوست