به گزارش خبرگزاری بسیج از کرج، الناز رحمت نژاد: گاهی مثلِ حالا، روزِ بزرگداشتِ شهدا، دلم می خواهَد وسطِ درس و کار، از پایِ لپ تاپ بلند بشوم، چادر سرم بیندازم، کفش هایم را تند تند بپوشم و بی آنکه حَواسَم باشد بندهایش را خوب بسته ام یا نه، خودَم را به اولین وسیله نقلیه ای که مَرا به گلزار شهدای امام زاده محمد کرج، آرام بخش ترین نقطه شهر می برد، برسانم.
می رسم گلزار شهدا. ده دقیقه، یک ربع، نیم ساعت می نشینم کنارِ شُهدا، شهید روحانی مدافعِ حرم علی تمام زاده، شهید مدافع حرم علیرضا قبادی، شهید دفاع مقدس سید مهدی یحیوی، شهید بسیجی مدافع امنیت سید روح الله عجمیان.
رویِ نیمکتی آبی رنگ رو به گلزار شهدا نشسته ام و فکر می کنم: "اِصطَنَعَ"، به معنایِ احسان کردن است. مثلا وقتی می گویند فلان شخص را اِصطِناع کردم، یعنی آنقدر به او احسان کردم که او را به من نسبت می دهند و می گویند او صنیع و نمک پرورده توست. یعنی آنقدر به او احسان و محبت کرده ام که کل وجود او نتیجه مهربانی و احسان من است. خالص برای من است او. فقط مالِ من است او. جانِ من است او.
شهدا مصداقِ آیه "وَصطَنَعتُکَ لِنَفسی، خدا او را برای خود پروده است، می باشند و تازه فهمیدم خداوند در این آیه چه عاشقانه انحصاری سروده است. چه عشق باز و عاشق نواز نابی است خداوند.
نمک پرورده های خُدا خوب می دانستند" ... الحیاه الدنیا الا لهو و لعب..." است، با گذشتن از خواسته های دِلِشان و کُشتنِ نَفس و لذت هایشان خود را برایِ خُدا قُربانی کردند و بعد خُدا آنها را قُربانی.
اینکه شهیدی آلبوم عکس های خود را از بین می برد که نکند بعد شهادت، اسمش بر سر زبان ها بیفتد و دیده بشود،
و یا شهیدی پلاکش را پَرت کند در کانالِ پرورشِ ماهی! که در فکرش تشییع باشکوهی برای خودش متصور شد! شَهوتِ شهادت را بخشکاند،
فرماندهانِ شَهیدی که حاضر شدند در جمعِ سربازان سینه خیز بروند، در پوتینِ بسیجی ها آب بخورند،
آرمانِ علی وردی ای که اغتشاشگران با آجر به سر و با چاقو به صورتش می زدند و وقتی داخِلِ کوله پُشتی اش عَبایَش را دیدند بیشتر زدند و خواستند به حضرت آقا توهین کند، مانند داعشی هایی که از مدافعان حرم می خواستند به اهل بیت(ع) توهین کنند، از آرمان هم خواستند به رهبری اهانت کند که آرمان با آن همه شکنجه اغتشاشگران، ضربات آجر و چاقو از ولیِ زمانش دفاع می کند و می گوید: آقا نور چشم ماست،
وَ سید روح الله عجمیانی که آماده شده بود سرکار برود، از پایگاه زنگ می زنند بیا برای ماموریت و تامین امنیت مردم و سید می رود، درگیریِ اغتشاشگران که در بهشت سکینه آغاز می شود سید روح الله را دوره می کنند، چون لباس چریکی بسیجی تنش دارد، با لگد به بدن او می کوبند، سید را رویِ زمین می کشند و به زیرِ کامیون می اندازند، با ضربات چاقو قلبش را می شکافند و در آخر پیکر نیمه جان روح الله را به شکل صلیب در خیابان رها می کنند،
همه این ها درسِ قُربانی کردنِ خود است، صَنیع و نمک پرورده خدا شدن آسان نیست، هوایِ قدرت داشتن و دیده شدن نباید داشت.
از رویِ نیمکت بلند می شوم. به مزارهای شهدا نگاه می کنم، بی حرف، بی غم، بی خستگی سرم را پایین می اندازم و راه رفته را سر به زیر و با طمانینه برمی گردم و زیر لب می گویم: غبطه می خورم! باید هم غبطه خورد به نمک پرورده شدنِ شهدا، به ایمانشان، به عروجشان، به عظمت تشییعشان، به نورانیت مزارشان و توسلاتی که همه محتاجان به خونشان می کنند.
انتهای پیام/ ر