۱۷ / تير / ۱۴۰۴ - 08 July 2025
00:09
کد خبر : 9697191
۰۹:۴۶

۱۴۰۴/۰۴/۱۶

از اسارت تا خدمت؛ زنانی همیشه خط‌ مقدم

از سلول‌های تاریک اسارت تا سفره‌های همدلی در روزهای بحران؛ زنانی که دیروز در جبهه و اسارت جنگیدند، و امروز در خط مقدم امدادرسانی، همچنان ایستاده‌اند.
 

به گزارش خبرگزاری بسیج جامعه زنان کشور-خاطرات بانوی امدادگر هشت سال دفاع مقدس و تجربه تحمل رنج‌های فراوان دوران اسارت در زندان‌های بعث عراق، موجب خلق صحنه‌هایی از همدلی توسط داوطلبان هلال‌احمر آذربایجان‌غربی در دوران حملات رژیم صهیونی شد.

معصومه آباد در سال ۱۳۶۰، در سن ۱۷ سالگی، به عنوان امدادگر به جبهه اعزام می‌شود. پس از مدتی، در حوالی خرمشهر توسط نیروهای عراقی اسیر و به همراه سه زن دیگر، مرضیه دباغ، شهربانو امانی و محبوبه عسگری، به زندان‌های عراق منتقل می‌شود.

در طول چهار سال اسارت، معصومه آباد با شرایط سخت روحی و جسمی، شکنجه‌های روانی، تحقیر، فشارهای اعتقادی و زندگی در سلول‌های تاریک و آلوده روبه‌رو می‌شود. اما او با ایمان، صبر و روحیه‌ای مقاوم، از این دوران عبور می‌کند و پس از آزادی، تجربیات خود را در کتاب «من زنده‌ام» بازگو می‌کند.

سلما نوبخت، داوطلب جوان هلال‌احمر آذربایجان‌غربی، می‌گوید: وقتی این کتاب را خواندم به امدادگری علاقه‌مند و عضو هلال‌احمر شدم.

«در تجاوز رژیم صهیونی به کشورم، سعی می‌کردم کنار بچه‌های امدادگر باشم. از صبح به هلال‌احمر می‌رفتم و نگران، اخبار را دنبال می‌کردم. با آموزش‌هایی که در تیم سحر هلال‌احمر (سفیران حمایت‌های روانی) دیده بودم، سعی می‌کردم اطرافیان را رودررو یا با تماس آرام کنم، ولی احساس می‌کردم کافی نیست. من به عنوان یک عضو هلال‌احمر باید مؤثرتر عمل می‌کردم.»

او می‌گوید: «ناگهان یاد خاطره‌ای از مادربزرگم افتادم که از روزهای جنگ تحمیلی می‌گفت: در زمان جنگ، ما زنان کنار هم جمع می‌شدیم، انواع مربا، رب گوجه‌فرنگی، آبلیمو تهیه می‌کردیم. تعدادی از بانوان نان می‌پختند و برخی نیز در بسته‌بندی خشکبار همکاری می‌کردند. سپس اقلام بسته‌بندی‌شده به جبهه‌های جنگ ارسال می‌شد.»

سلما ادامه می‌دهد: «من و چند نفر دیگر تصمیم گرفتیم همین کار را بکنیم. برای اینکه بچه‌های امدادگر در حالت آماده‌باش بودند و به‌صورت شبانه‌روزی در اداره، برای اینکه دلتنگ غذاهای همسران و مادرانشان نباشند، غذاهای خانگی درست کردیم. یک روز آبگوشت پختیم، یک شب کوکو، و روزها و شب‌های دیگر چند نوع آش سنتی. از صبح جمع می‌شدیم و محیای پختن غذا بودیم، سبزی پاک می‌کردیم، دیگ هم می‌زدیم و سفره پهن می‌کردیم تا همه کنار هم غذا بخورند و اندکی از رنج دوری از خانواده و روزهای سخت را کم کنیم. حتی برخی بچه‌ها، لباس‌های امدادگران را به خانه می‌بردند، می‌شستند و اتو می‌کشیدند.»

سلما در پایان می‌گوید: «آن روزها و شب‌های سخت گذشت. ما هنوز داغدار هم‌وطنانمان هستیم، اما از اینکه توانستیم اندکی از بار رنج آن‌ها برداریم، خوشحالیم.»


گزارش خطا
ارسال نظرات شما
x

عضو کانال روبیکا ما شوید