۱۶ / تير / ۱۴۰۴ - 07 July 2025
19:29
کد خبر : 9697136
۰۰:۳۱

۱۴۰۴/۰۴/۱۶

شامِ غریبانِ من، کنار هور…

امشب، من در کنار هور، با دلی گُر گرفته و چشمانی بیدار، در سکوت پستم، زانو زده‌ام، و زینب را می‌سپارم به دلِ دعا...

امشب شبِ غربت است...
شبی که خیمه‌ها خاکسترند و دل‌ها خون...
شبی که کودکان، خوابِ آغوش پدر را در میان شعله‌ها گم کردند...
شبی که زینب، ایستاده بر ویرانه‌های عشق،
می‌سوزد اما نمی‌شکند...

و من، اینجا...
در دل تنهایی مرز، کنار هور،
بی‌صدا مثل پرچمِ بی‌پناهِ خیمه‌ها،
نگهبانم…
نه فقط نگهبانِ مرز،
بلکه نگهبانِ روایت یک عشقِ بی‌پایان.

باد شب، اینجا هم می‌وزد،
مثل باد آن شب که گوشواره از گوش دختران کشید...
ستاره‌ها هم اینجا چشم‌شان پر اشک است،
مثل چشم‌های سجاد که با زنجیر بر دست و پا،
شاهد رفتنِ عشق بود...

شامِ غریبان یعنی:
همه‌ی دنیا پشتت را خالی کند،
و تو هنوز قامتت را خم نکنی...

امشب، من در کنار هور،
با دلی گُر گرفته و چشمانی بیدار،
در سکوت پستم، زانو زده‌ام،
و زینب را می‌سپارم به دلِ دعا...

«السلام علیک یا زینب الصابرة...»
تو تنها ماندی…
و من اینجا تنها هستم…
اما در دل این تنهایی، نوری هست که از کربلا می‌تابد،
و من، پاسدارِ آن نورم،
تا خیمه‌ای دیگر، نسوزد...

انتهای پیام/


گزارش خطا
ارسال نظرات شما
x

عضو کانال روبیکا ما شوید