۰۳ / ارديبهشت / ۱۴۰۴ - 23 April 2025
12:19
کد خبر : 9681834
۱۴:۳۶

۱۴۰۴/۰۲/۰۲
گزارش بسیج از رزمنده ای که «پاسداری» را زندگی کرد...

قله شیخ محمد جایی که امتحان خون گرفته شد/سپاه آینه تمام نمای لشگر حضرت قائم(عج) است

ابوالفضل باجلان گفت: دنیا برای آن کسی که در تفکر و کسوت پاسداری و بسیجی است، کوچک است به همان دلیل در دفاع از انقلاب آسمانی زیستند. آن شب در قله شیخ محمد برگه های امتحانی بین رزمندگان توزیع شد که برخی از آنها امتحان دنیا و آخرت را با خون تثبیت کردند.

 

قزوین_ به گزارش بسیج، تاریخ انقلاب در بطن خویش اتفاقاتی را رقم زد که در مسیر امام مستضعفان حرکت کند. سپاه پاسداران مولود انقلاب است و در تمام دوران حیات طیبه خویش از ارزش ها و آرمان‌های انقلاب دفاع کرده است و در هر بحرانی با لباس سبز پاسداری حضور یافته بحران و تنش فروکش کرده است. سپاه قزوین در آغاز دوران دفاع مقدس با حضور افراد مختلف و متعدد شکل گرفت که برخی از آنها به درجه رفیع شهادت رسیدند و برخی هم در کسوت جانبازی و بازنشستگی گذران عمر می کنند.

 

در این خصوص همزمان با سالروز تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خبرگزاری بسیج در گزارشی با ابوالفضل باجلان به روزهای ابتدایی انقلاب اسلامی و سپاه پاسداران می پردازد که از نظر شما مخاطبان می گذرد. 

 

سپاه آینه تمام نمای لشگر حضرت قائم (عج) است

 

ابوالفضل باجلان هستم. در سال ۱۳۸۱ در سپاه استان قزوین بازنشسته شدم و از ابتدای تشکیل سپاه از کانال بسیج و سفارش آقای اشکوری مدیر حوزه علمیه صالحیه در خیابان مولوی وارد سپاه شدم. بازنشستگی ما برای میدان دادن به جوانان بود تا خون تازه ای در رگ‌های سپاه شکل بگیرد. در حقیقت سپاه پاسداران را آینه تمام نمای سپاه آخرالزمان منجی موعود می دانم که تمام خوبی‌های لشگریان حق را دارد.

 

هر اتفاقی در زندگی انسان شکل می گیرد ناشی از یک تفکر و تربیت خاص و دارای چارچوب منحصر به فرد است. من در خانواده ای تربیت شدم که زیربنای مذهبی داشت، پدرم کارگر و مادرم خانه دار بود و 8 فرزند را باید با همه سختی ها تربیت می کردند، در محرم و صفر برای برپایی مراسم عزاداری روحانیت را به منزل می آوردند تا موعظه کنند، از نظر اعتقادی بسیار باورپذیر بودیم اما دلیلش را نمی دانستیم تا اینکه به مرور زمان بر تجربه و دانش ما افزوده شد پس محرم و صفر، اسلام و روحانیت را پایه و اساس تربیت ما قرار دادند و پایه تفکر سپاه در خانه ها شکل گرفت.

 

بسیج بستر رشد تفکر الهی برای پاسداران است

 

سوم راهنمایی بودم که با تشویق برادرم وارد بسیج شدم در واقع بسیج مدرسه عشق است، شور و اشتیاق جوانی مرا به ترک تحصیل وا داشت لذا درس را رها کردم و به عشق دفاع از میهن و انقلاب وارد بسیج شدم و با افزایش تجربه و دانش  وارد سپاه شدم. آن روزها تربیت یافتگان حاج آقا یزدان پناه معلم فقید قرآنی در رکاب امام و انقلاب رشد کردند و به مقام شهادت نائل آمدند.

 

حمله به مدرسه علمیه صالحیه در خیابان مولوی

 

ورود به سپاه سخت و به راحتی امکانپذیر نبود، با ترک تحصیل سرکار رفتم اما پس از مدتی متوجه شدم که من به کار علاقه ای ندارم بلکه باید به بسیج برگردم و یک نیروی رزمی هستم، در همان سال ترورهای کور منافقین بسیاری از شخصیت های تأثیرگذار را حذف می کردند. خبر رسید در خیابان مولوی در مدرسه صالحیه، منافقین دست به ترور زدند. به بنده اعلام کردند که با یک تیم به مدرسه صالحیه برای حفاظت بروید در آن سال مدیر حوزه علمیه صالحیه آیت الله شالی بودند که جایگزین ایشان آیت الله اشکوری از روحانیون برجسته کشور شد و به من گفت؛ همین جا بمانید برای حفاظت از حوزه علمیه و با یک اسلحه کلاشینکف کار حفاظت از مدرسه و ایشان را انجام شروع کردم و پس از آن وارد سپاه شدم.

 

مادرم نمی دانست لباس سبز پاسداری روزی رنگ خون می گیرد

 

از اینکه من هم پاسدار شده بودم بسیار خوشحال بودم. کوله پشتی و لباس‌ها را روی فرمان دوچرخه گذاشتم و با خوشحالی رکاب می زدم تا به خانه برسم. با خوشحالی فریاد زدم مادر! من سپاهی شدم. آنقدر این موضوع برایم مهم و خوشحال کننده بود که هنوز شیرینی آن روز در جانم جاریست. لباس ها را پوشیدم روبروی آینه صدبار خودم را نگاه کردم و مادرم نیز خوشحال بود. لباس ها را پوشیدم به خیابان نادری آمدم تا به اتاق عملیات بروم! نمی توانستم به اتاق بروم چون تازه وارد بودم. آن روز حاج حمزه قربانی، شهید بیگی و عبدالله عراقی حضور داشتند و این موضوع برایم خیلی مهم بود.

 

ماهانه ۱۸۰۰ تومان حقوق پاسداری می گرفتم

 

مادرم نمی دانست پایان مسیر سبز سپاه، مرگ سرخ و با افتخار است. این اواخر که چهار فرزندش در جبهه حضور داشت متوجه شد، ماهانه ۱۸۰۰ تومان حقوق می گرفتم، مادرم یک روز گفت؛ ابوالفضل جان! ازتو خواهش می‌کنم این حقوق ماهانه را دیگر برای من نیاورند، چرا که هربار که زنگ خانه به صدا در می‌آید تمام وجودم دلهره می گیرد که نکند اتفاقی برای شما افتاده باشد.

 

اولین حضورم در عملیات فتح المبین بود

 

آقای باجبان رزمنده دوران دفاع مقدس در ادامه می گوید: یک هفته پس از ورودم به سپاه، آقای حق‌شنو از من خواست تا به کار حفاظتی برگردم، اولین بار به همراه آقای اشکوری در فتح المبین حضور یافتم، پس از آن در عملیات بیت المقدس و رمضان تجربه خوبی کسب کردم و پس از اینکه از عملیات رمضان برگشتم مامور به حفاظت از آیت الله مرحوم باریک بین شدم. با ترورهای منافقین برای آموزش حفاظت سنگین به تهران رفتیم و آموزش لازم را کسب کردیم اما اعلام کردند؛ دیگر نمی توانید به شهرستان‌ها برگردید، شما باید به حفاظت جماران بروید. من معترض شدم چرا که اگر در بیت حضور می یافتم دیگر نمی توانستم به جبهه بروم! با ابلاغیه جدید به قزوین آمدم و مسئول دفتر آیت الله باریک شدم.

 

شهید حسن پور گفت: با لباس پاسداری خودت را محصور نکن

 

این پیشکسوت سپاه پاسداران در ادامه با اشاره به خاطراتی از شهدای استان می گوید: یک روز شهید حسن‌پور به دفتر آیت الله باریک آمد وقتی مرا دید گفت؛خجالت نمی‌کشید در این چهار دیواری خودتان را محصور کردید، باید در لباس سپاه به جبهه بروید. من تا ظهر درب خانه میرباقری ماندم و تسویه کردم که در مرداد ۱۳۶۲ به جبهه اعزام و پایان جنگ تحمیلی برگشتم.

 

شبی که برگه‌های آسمانی امضا شد

 

آن روزها با توجه به اینکه جهاد همگانی بود، دانش آموزان زیادی برای حضور در منطقه درخواست حضور می دادند، اما به فرمان رهبر عزیزمان، نباید درس و مدرسه تعطیل می شد، لذا رزمندگانی که دانش اموز بودند باید در همان مناطق جنگی در کنار رزم، درس می خواندند. آن شب خوب یادم هست که بچه ها آزمون دادند و برگه های امتحانی به بنده سپرده شد. یکی از خاطرات ماندگار من در جبهه غرب همین خاطره است. هر گردان یک هلی‌کوپتر برای پشتبانی داشت، یگان ما هم در قله شیخ محمد حضور داشت، اعلام کردند؛ یک هلی کوپتر می آید و برگه امتحانات را برای شما می آورد به رزمنده ها بدهید و فردا مجدد جهت دریافت برگه های آزمون لازمی گردد، آن روزها کتاب را در جبهه می خواندیم زیر نور فانوس که با شلیک توپ گاهی کم سو می شد.

 

کتاب‌هایی که با خون رنگین می شد

 

در یک دست سلاح و دست دیگر ما کتاب بود، عراق پاتک سنگینی زد و ما مجبور به عقب نشینی در قله شیخ محمد شدیم، هنگام برگشت ۲۰۰ متری دور از یگان در حال عقب نشینی بودیم، ناگهان یادم افتاد برگه امتحانات رزمنده‌ها در سنگر جامانده است. به عقب برگشتم و خودم را به امام عصر عجل الله سپردم، در حالیکه نیروهای بعثی بالای سر سنگر ایستاده بودند، عزم خود را جزم کردم بر ترسی که ایجاد شده بود غالب شدم، برگه های امتحان را برداشتم و با وجود اینکه دشمن هم آتش سنگین می فرستاد، گریختم و به تخته سنگی که در پای کوه وجود داشت پناه گرفتم!!

 

برخی دوستان گفتند؛ برگرد برگه ها ارزش ندارد جانت را از دست بدهی! اما من فراتر از این موضوع می نگریستم زیرا اسم و مشخصات کامل بچه ها در برگه های امتحانی بود که برخی از آنها شهید شدند و این اتفاق خوشایند نبود اگر دست دشمن می افتاد عملیات روانی سنگینی را علیه خانواده و تضعیف جبهه به راه می انداخت. امروز همان برگه های امتحانی، جزو آخرین بازمانده ها و یادگاری های شهدای قزوین است.

 

لباس پاسداری را برای منفعت مادی انتخاب نکردیم

 

مادرم بسیار خوشحال بود و نمی دانست این لباس سبز با خون خضاب خواهد شد، رنگ لباس پاسداری سبز انتخاب شد تا حس زندگی و رنگ مخصوص سادات برگرفته از سیره اهل بیت را تجلی کند، روزهای دفاع مقدس نمایشی از عاشورا، احد،خیبر و بدر بود، پاک ترین انسانها را خدا انتخاب می کرد و پایانش را با شهادت رقم می زد.

 

مرحوم یزدان‌پناه معلم بزرگ قرآنی توانستند شاگردان بزرگی در مکتب شهادت پرورش دهند، حاج اکبر قناد، مشاطان و بزرگانی دیگر که نتیجه این سالها تلاش را در دفاع مقدس تجربه کردیم.ریشه سپاه در تربیت های خانوادگی پایه گذاری شد و تا امروز ادامه دارد ما امیدواریم گنجینه های دفاع مقدس که بسیاری از اسناد و حوادث با رفتن یادگاران جنگ به فراموشی سپرده نشود.

 

انتهای پیام/۱۰۰۲/

صادق چگینی
خبرنگار: صادق چگینی

گزارش خطا
ارسال نظرات شما
x

عضو کانال روبیکا ما شوید