خبرهای داغ:
گفتگو با رزمنده بسیجی که به گمان همه شهید شده و مزارش در بهشت زهرای تهران است؛

به شوخی به همسرم گفتم«شهیدان زنده اند الله اکبر»

به شوخی به همسرم گفتم«شهیدان زنده اند الله اکبر»
من برای مرخصی به خانه برگشتم و همسرم به محض دیدن من، بی هوش شد. اهل خانه از دیدن من شوکه شده بودند و انتظار دیدن مرا نداشتند. چرا که به آنها اعلام شده بود که من شهید شده ام. همسرم به من گفت مگر تو شهید نشده ای؟ و من در جواب به شوخی گفتم که «شهیدان زنده اند الله اکبر».
کد خبر: ۹۶۵۸۷۵۱
|
۱۷ دی ۱۴۰۳ - ۱۱:۳۸
کد ویدیو

قزوین_به گزارش بسیج، روزهای جنگ در دوران دفاع مقدس، روزهای سختی بود که انسان های بزرگی را پرورش داد. شاید این انسان های بزرگ در آن روزها سن و سال کمی داشتند اما فضای معنوی جنگ از همان انسان های کوچک، شخصیت های برجسته ای را به جهان معرفی کرد.

 

یوسف کاظمی فرزند رحمت الله ساکن شهر الوند و متولد شهر لاهیجان است که در عملیات های والفجر ۸، پیرانشهر کربلای ۲، حاج عمران، حلبچه، عملیات والفجر ۱۰ در شهر خُرمال حضور داشته، با حضور در خبرگزاری بسیج به بیان خاطرات خود از آن روزهای نه چندان دور می گوید. 

 

عمو یوسف در بیان خاطراتش از یکی بودن ها و یکرنگی ها چنین می گوید: آن روزها منیّت وجود نداشت و همه با هم یکرنگ و یکدل بودند. حتی غذا خوردن ما بچه های جنگ در یک طرف و در کنار هم بود. آن روزها جوان بودیم و پای کار اما امروز هم من الان با این وضعیت جسمانی به دشمن اعلام می کنم که حاضرم بخاطر وطن و انقلابم با دست خالی بیایم و به فرمان رهبرم، مقابل شما بایستم.

 

او ادامه می دهد: آن روزها من در شرکت بنز خاور کار می کردم، وقتی اعلام کردند که هرکس بسیجی است می تواند برای اعزام به منطقه جنگی اقدام نماید. من هم جزو کسانی بودم که به خرمشهر اعزام شدم‌. محسن رضایی فرمانده ما در خرمشهر بود. 

سرلشگر رضایی از رفتن به میدان جنگ برایمان گفت. بعد به جایی رسیدیم که آب بود و باید می رسیدیم به اروند رود. قرار بود با ماشین برویم اما همه پیاده شدند و تا اروند رود پیاده رفتیم تا قایق ها رسیدند و همه را سوار کردند، آن طرف ام الرصاص بود. اجساد شهدا روی زمین بود.

 

آقای کاظمی در ادامه گفت: قرار بود یک پلی را ۲۴ ساعته بگیریم و عراقی ها چون فکر کردن ما در خرمشهر عملیات نمی‌کنیم رفته بودن به جزیزه فاو و خیلی راحت در سنگرها خوابیده بودند. عملیات ما آغاز شد و پل را گرفتیم و دشمن را نابود کردیم. همان شب سنگربندی کردیم. بنده با اقای کدخدایی و کُردبچه در یک سنگر که اخرین سنگر بود مستقر شدیم.  

 

او ادامه داد: برگشتیم مسجد خرمشهر و در عملیاتی که در حال انجام بود بر اثر اصابت گلوله به ناحیه شکم، مرا به بیمارستان صحرایی بردند اما با همان حال دوست داشتم به منطقه عملیاتی بازگردم. چند روزی برای درمان به مرخصی آمدم بی آن که بدانم چه اتفاقی در شهرمان افتاده است.

 

عمو یوسف در ادامه با اشاره به این خاطره که همه گمان می کردند او در عملیات به شهادت رسیده بیان کرد: من برای مرخصی به خانه برگشتم و همسرم به محض دیدن من، بی هوش شد. اهل خانه از دیدن من شوکه شده بودند و انتظار دیدن مرا نداشتند. چرا که به آنها اعلام شده بود که من شهید شده ام و خانواده ام برایم مجلس عزا گرفته بودند و مدتی از این اتفاق گذشته بود. همسرم به من گفت مگر تو شهید نشده ای؟ و من در جواب به شوخی گفتم که «شهیدان زنده اند الله اکبر».

 

 چون آنها فکر می‌کردند من شهید شدم برای من مجلس عزا هم گرفته بودند و عکس من را به چلچراغ زده بودند. چون مدام به دلیل مجروحیت در عملیات مرا به تهران زیاد می آوردند، من را اشتباه گرفته بودند و حتی در بهشت زهرا دفن هم کرده بودند، این اتفاقات قبل فتح خرمشهر بود.

 

انتهای پیام/۱۰۱۲

ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار