دلم بی قرار دشت نینوا
دلتنگ کربلا و اربعین ارباب هستم ،نشسته بودم هاج و واج از قاب تلویزیون زائرین پیاده روی اربعین آقا عبدالله الحسین را با حسرت نگاه می کردم که یک لحظه صدای گوشی مرا به خودم آورد آقایم دعوتم کرده بود به سرزمین رشادت های فرزندان رشید این مرزو بوم.
آری اردوی راهیان نور شمال غرب و بازديد از مناطق عملیاتی.
پا جا پای شهدا میگذاشتم، شهدایی که خون جوانمردی شان وجب به وجب در خاک های مقدس سرزمین پهلوان مردان ایران قوی و همیشه سرافراز ریخته شده بود عجب حالی دارم بغض گلویم را گرفته است باید می دیدم با نگاه زینب وارانه.
راوی میگوید این شهدا علاوه بر اینکه گمنام هستند غریب هم هستند همچون اربابشان سه روز جلوی آفتاب مانده اند،امان از دل عمه جانم زینب سلام الله علیها.
حالا من مانده ام و یک دنیا سؤال
حس عجیبی است این شهیدان والا مقام خوب عاشورا را درک کرده بودند.
قدم به قدم می روم همرزمانشان با چشمان گریه آلود از رشادت ها و شجاعت های رفقای شهیدشان روایت میکنند و دلم بی قرار به دشت نینوا میرود.
خوب از اربابشان درس آموخته اند و خوب با نمره بیست از امتحان جوانمردی و مردانگی، ایثار، مقاومت و عزت، شرف پیروز شده و جلوی دشمنان اسلام و انقلاب سرخم نکردند و مرگ عزت مندانه را برگزیدند و برماست که همچون بانوی روایت گر کربلا حضرت زینب کبری سلام الله علیها سبک و سیره شهدا را روایت کنیم و در یک کلام؛ آنان که رفتند کار حسینی کردند و آنان که ماندند باید کار زینبی کنند.
راضیه غلامی