خبرهای داغ:

خانه شهیدی که پاتوق بانوان جهادی شد/ اصلا حواسمان نبود عکس بگیریم!

خانه شهیدی که پاتوق بانوان جهادی شد/ اصلا حواسمان نبود عکس بگیریم!
خانم رستمیان بانوی جبهه و جنگ می‌گوید: پاتوق ما منزل شهید اندیشه بود که مادر شهید به همه خدمت می‌کرد حتی گاهی مشغول نگهداری فرزندمان می‌شدیم از فرزندان‌مان نگهداری می‌کرد تا کارها طبق روال پیش رود.
کد خبر: ۹۴۹۰۱۹۶
|
۱۹ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۳:۳۶

 

 

به گزارش سرویس خبری بسیج جامعه زنان خبرگزاری بسیج- زهرا طاهری پرکوهی| کافی است حتی برای لحظه‌ای تاریخ دفاع مقدس را مرور کنیم، ساعت‌ها به اندازه ثانیه‌ها می‌گذرد، آن همه شور و اشتیاق اگر چیزی جز معجزه نبود، دست‌کمی از معجزه هم نداشت.

هر گوشه گوشه‌‌اش پُر از ایثارگری و گذشت است، از نوجوانی که شناسنامه‌اش را دست‌کاری می‌کند تا در صفوف رزمندگان قرار گیرد تا رزمنده‌ای که در راه جبهه و جنگ دست از همه می‌کِشد، یک طرف جبهه و خاطرات ایثارگری و دلاوری رزمندگان و آن سوی دیگر آن پشت جبهه و روایت بانوانی که تمام فکر و ذهن‌شان پشتیبانی از جنگ بود.

آن سال‌ها مساجد و مکان‌های مذهبی سنگر و خاکریز پشتیبانی از جبهه‌ها بود و در این زمینه بانوان با حضور پررنگ خود توانستند به بهترین نحو نقش‌آفرینی کنند.

در این گزارش می‌خواهیم خاطرات بانویی را بازخوانی کنیم که هر باری برای مصاحبه به سراغش می‌رویم آنقدر حرف برای گفتن دارد که گویی خود را می‌توانیم در آن روزها مجسم کنیم.

خانم رقیه رستمیان بانوی انقلابی و جهادگر ساروی از جمله بانوانی بود که در اوج جوانی در کنار سایر بانوان مازندرانی تلاش کرد تا در پیروزی انقلاب اسلامی نقش‌آفرین باشد، برای مصاحبه با خانم رستمیان اشتیاقی عجیب داشتم چراکه تعریفش را زیاد شنیدم اینکه اگر پای حرفش بنشینی محال هست خسته شوی همین اشتیاقم را بیشتر کرد و شماره‌اش را گرفتم، با وجود اینکه در جلسه بود چند بوق که خورد جواب داد خودم را معرفی کردم و خواستم برای مصاحبه هماهنگ کنم که گفت چند ساعتی طول می‌کشد و خودش خبر می‌دهد.

از صدایش و حرف‌زدنش می‌توانستم اوج علاقه‌اش را درک کنم، اوج اشتیاقش برای یادآوری آن روزها که لحظه لحظه‌اش مقابل چشمانش بود این را وقتی داشت از خاطراتش صحبت می‌کرد فهمیدم.

زودتر از آنکه فکرش را می‌کردم با من تماس گرفت و من هم مشتاقانه پای حرفش نشستم، حرف زدن درباره خاطرات جبهه و جنگ چنان سر شوقم می‌آورد که حال دلم خوب شد، خوب از آن لحاظ که این همه سال گذشت ولی می‌توانستم تمام خاطراتش را مقابل چشمانم ترسیم کنم‌.

این بانو از هر دری صحبت می‌کرد وقتی حرف می‌زد نمی‌دانستم چطور دستانم دیگر رغبت نوشتن نداشت دوست داشتم فقط گوش کنم سراپا گوش شده بودم دوست داشتم همه حرف‌هایش را به ذهنم بسپارم که حتی لحظه‌ای در گذر عمر فراموش نشود.

*با خاطراتم رفیقم

ساعت پاسی از شب بود ولی خستگی را نمی‌توانستم در چهره‌اش ببینم، چون همانطور که خودش هم گفته بود خاطرات آن روزها رفیق چندین ساله‌اش است صحبتش را اینگونه ادامه می‌دهد: آن زمان هر کاری می‌کردیم کارمان پشتیبانی از میدان نبرد بود، آذوقه تهیه می‌کردیم، لباس مجروحان را تمیز می‌کردیم، حال و هوای عجیبی داشت فقط موضوع مهم این بود که همه هرچه در چنته داشتند دریغ نمی‌کرد.

 خانم‌ها شبانه‌روزی مشغول بودند و کار می‌کردند هر فردی گوشه‌ای از کار را می‌گرفت، موضوع مهم اینکه تمام این کارها خودجوش و دلی بود تا سهمی در مقاومت، ایستادگی و پپروزی بر دشمن داشته باشد.

این بانوی جبهه و جنگ اضافه می‌کند: پایگاه ما هم منزل شهید اندیشه بود که مادر شهید به همه خدمت می‌کرد حتی گاهی مشغول نگهداری فرزندمان می‌شدیم از فرزندان‌مان نگهداری می‌کرد تا کارها طبق روال پیش رود.

شمار زیادی از بانوان در آنجا مشغول فعالیت بودند یک روز ترشی درست می‌کردیم یک روز مربا،یک روز غذاهای رزمندگان را بسته‌بندی می‌کردیم و روز دیگر لوازم رزمندگان را می‌شستیم.

*گرما و سرما برایمان مهم نبود

هوا گرم تابستانی و سرد زمستانی برایمان معنا نداشت فقط مهم این بود کارها انجام شود.

او که اکنون جانشین لشکر حضرت زینب(س) است، ادامه می‌دهد: آن زمان ۲۲ سالم بود و سه فرزند داشتم، به همراه خانم‌های دیگر با ۸ چرخ قدیمی شبانه‌روزی برای رزمندگان لباس کار می‌دوختیم، پتو می‌آوردیم می‌شستیم و دوباره می‌فرستادیم و پس از آن موادغذایی بسته‌بندی می‌کردیم، هر کاری از دست‌مان برمی‌آمد انجام می‌دادیم.

همسرم جبهه می‌رفت البته آن روزها بیشتر اقوام‌مان عازم جبهه شدند، با دست خالی بودیم ولی استقامت کردیم و همین استقامت و پایداری ما نتیجه داد؛ به‌طوری‌که بعد از سال ۶۸ تاکنون باوجود گذشته چندین دهه دشمن حتی نمی‌تواند به ما چپ نگاه کند.

*واقعا همدلی نتیجه داد

این بانوی انقلابی تصریح می‌کند: واقعا همدلی ما نتیجه داد، همان مثل قدیمی که همه باور داریم از شما حرکت، از خدا برکت و واقعا خداوند برکت داد؛ واقعا اگر جوانان متوجه باشند استقامت در برابر استکبار جهانی پیروزی بزرگی نصیب‌مان کرد که ما داریم نتیجه‌اش را می‌بینیم.

*خداوند اراده آهنین به ما داد

رستمیان بیان می‌کند: زمان دوخت لباس خدایی خانم‌ها خیلی ایثارگری می‌کردند، آن زمان منافقان خیلی فعال بودند تا می‌توانستند تهدید می‌کردند ولی ما نمی‌ترسیدیم، باید بگویم خداوند اراده آهنین به ما داد.

*زندگی پربرکت

الان وقتی فکر می‌کنم خیلی مشکلات عدیده مالی داشتیم ولی همین تلاش در پشتیبانی از جنگ اینقدر به کارمان برکت می‌داد که زندگی‌مان پُربرکت شد و اصلا دغدغه نداشتیم.

وی اضافه می‌کند: همه نیروهای جهادی بودیم و خداوند هم آنقدر لطف می‌کرد که اصلا لنگ نمی‌شدیم.

زمان تشییع پیکر شهدا با خانم‌ها هم عهد و هم قسم شدیم که حتی به روستاهای دور هم می‌رفتیم و حضور می‌یافتیم، همچنین از مراسم بدرقه و استقبال رزمندگان هم غافل نمی‌شدیم.

فرمانده پایگاه مقاومت زهرای مرضیه بیان می‌کند: البته تمام فکر و ذکرم حضور در جبهه بود ولی چون ۴ فرزند قد و نیم قد داشتم سعی می‌کردیم هرچه توان داشتم، دریغ نکنم و تمام تلاشم را بکار گیرم تا در پشت جبهه و پشتیبانی از رزمندگان کارمان لنگ نشود.

* از دفاع مقدس تا سوریه

البته باید بگویم در طول سال‌های بعد از دفاع مقدس هم بیکار ننشستیم لشکر حضرت زینب را برای پشتیبانی از سربازان مقاومت تاسیس کردیم و کمک‌های خوبی برای رزمندگان مقاومت ارسال کردیم؛ همان‌هایی که مظلومانه در جبهه‌های مقاومت می‌جنگیدند.

*اشاره‌ای کوتاه به روزهای سخت زندگی در زمان طاغوت

این بانو می‌گوید: دوست دارم اشاره به روزهای قبل از انقلاب داشته باشم، روزهایی که مردم آب و برق نداشتند آن زمان برای نوشتن مشق چراغ گردسوز روشن می‌کردیم هیچ امکاناتی نبود مردم گرسنه نان بودند همه مردم و گرفتار و گرفته بودند فقط سیم گرفتاری را شل کرده بودند و گرنه اکثر مردم در رنج بودند.

 الان شرایط مردم به‌گونه‌ای است که حتی نمی‌توان با آن روزها قیاس کرد مثلا مرغ کیلویی ۱۰ تومان بود ولی کسی بودجه‌اش نمی‌رسید خریداری کند.

*اصلا حواس‌مان نبود عکس بگیریم 

خانم رستمیان بیان می‌کند: می‌خواهم گریزی به روزهای جنگ بزنم، یاد آن روزهای که در خانه شهید اندیشه مشغول دوخت با چرخ خیاطی بودیم، روزها تا صبح و شب‌ها تا غروب در دو اتاق گِلی کار می‌کردیم همیشه مقابلم دیدگانم است.

از خانم رستمیان می‌پرسم آیا عکسی دارید از آن دوران که در این گزارش به تصویر کشیده شود در پاسخ می‌گوید نه عکس داریم نه فیلم، در آن حال و هوا نبودیم تنها یادگاری که مانده یک نامه است که در آن از کار شبانه‌روزی تقدیر شده، اصلا حواس‌مان نبود که عکسی بگیریم ولی آن خانه را می‌بینیم و گاهی اوقات از مقابلش رد می‌شوم همه خاطرات آن روزها برایم تداعی می‌شود، البته خاطرات آن روزها برای ما همیشه زنده است.

وی ادامه می‌دهد: ۸ سال شبانه‌روز در منزل شهید کار می‌کردیم یادم می‌آید در سال ۷۱ فرزند دیگرم هم به دنیا آمد بالاخره نوزاد نیاز به مراقب بیشتری دارد ولی وقتی به منزل مادر شهید اندیشه می‌رفتم می‌گفتند شما به کارهایت برس من مراقب نوزادت هستم و از فرزندم مراقبت می‌کردند من هم از شوق اینکه می‌توانم به کارهایم برسم تشکر می‌کردیم مادر شهید را ننه صدا می‌کردیم آنقدر صمیمی شدیم حد نداشت.

*مردم قدر انقلاب را بدانند

اینها را نقل کردم تا همه مردم قدر انقلاب، آزادی و راحتی را بدانند و خوشی زیر دل‌شان نزند، آنهایی که روسری از سرشان در آوردند، باید بدانند و متوجه باشند دارند چراغ سبز به آمریکا نشان می‌دهند؛ تجربه هم نشان داده آزموده را آزمودن خطاست و ما برای همیشه تاریخ نمی‌توانیم به آمریکا اعتماد کنیم دشمنان هم باید بدانند در خواب ببینند کاری نمی‌توانند از پیش ببرند.

*دشمنان نمی‌توانند کاری از پیش ببرند

حرف آخر اینکه ما شهید دادیم و همین خون شهیدان انقلاب ما را بیمه کرد، شهیدانی که پشتیبان انقلاب هستند و همین اثبات می‌کند دشمنان کاری نمی‌توانند از پیش ببرند.

 این خانه و امثال این خانه‌ها، مسجد‌ها و سایر در تاریخ انقلاب اسلامی کم نیستند ولی انتظار بر این است با اجرای برنامه‌های مختلف در این اماکن خاطرات آن روزها برای نسل نوجوان و جوان ما تداعی شود.

ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار