به گزارش خبرگزاری بسیج از استان چهارمحال و بختیاری؛ در ماه با برکت رجب و در آستانه اَیامُ البیض حاجیه خانم نادری مادر گرامی روحانی شهید والامقام سیدمجتبی موسوی وردنجانی آسمانی شد و به دیدار فرزند شهیدش شتافت.
شایان ذکراست: روحانی شهید سید مجتبی موسوی در سال 1345 در وردنجان از توابع استان چهارمحال و بختیاری متولد شد و در خانواده مذهبی تربیت یافت، او که عاشق کسب علم بود به حوزه علمیه رفت ومدارج علم و معنویت را در خدمت اساتید بزرگوارش در حوزه علمیه کسب کرد .
این روحانی شهید والامقام با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه ها نبرد حق علیه باطل عازم و مشغول به دفاع از اسلام عزیز و مرز و بوم میهن اسلامی خود شد، سر انجام این روحانی بزرگوارو رزمنده دلیر اسلام دربیست سوم تیر ماه سال 1361 به درجه رفیع شهادت نایل آمد و در زادگاهش گلزار شهدای شهر وردنجان به خاک سپرده شد
روحش شاد و یادش گرامی باد.
وصیت نامه طلبه شهيد سيدمجتبي موسوي وردنجاني را با هم مطالعه کنیم...
بسم الله الرحمن الرحيم
« وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ »(آل عمران/169) گمان مبريد كساني كه در راه خدا شهيد شدند مردهاند، بلكه آنها زنده هستند و نزد پروردگار خود روزي ميخورند.
با درود و سلام به رهبر كبير انقلاب اسلامي و مسئولين كشور، اين ياوران مستضعفان و دشمنان متكبران. با مسئوليتي كه بر دوش خود ديدم رهبر كبير دستور داد كه جبههها را خالي نگذاريد كه رزمندگان تنها بمانند و ديدم كه رفقاي عزيزم يك به يك رفتند و جانشان را فداي انقلاب كردند و ديدم كه بچه 14 سالهاي را كه نارنجك به شكم خودبست و زير تانك، دشمن را منهدم كرد و ديدم كه انقلاب در خطر است و ديدم كه نمي توانم درس بخوانم؛ رفتم تا بروم اسلام را ياري كنم، رفتم تا بروم كه در راه خداي خود جانم را فداي اسلام بكنم و گرچه لياقت آن را ندارم و اما اميدوارم كه انشاءالله يكي از سربازان امام زمان ارواحنافداه باشم و جانم را فداي اسلام بكنم.
اما تو اي پدر ، مادر ، خواهران و برادرانم! اولا؛ سلام ميرسانم سلامي از راه دور، از زير خمپارهها، از زير گلولههاي دشمن. اي پدر و مادر عزيزم، از جان عزيزترم! ببخشيد كه زحمتها براي من كشيديد و من نتوانستم در برابر زحمتها، براي شما زحمتي بكشم و اما اميدوارم كه شهيد بشوم و در فرداي قيامت در مقابل پيامبر اسلام صلی الله علیه ئآله وسلم و سرور شهيدان روي شما را سفيد كنم.
اي پدر و مادرم! آن روزي كه من به طلبگي رفتم يك مدتي پول نداشتم، ده تا روزه برداشتم، چهار تا از آن را گرفتم و بقيهاش را نتوانستم بگيرم و 24 روز آموزش رفتم كه نتوانستم بگيرم و يك ماه احتياطاً نماز دارم كه برايم بگيريد و كتابهايم را اگر احتياج به پول داشتيد بفروشيد و اگر احتياج نداشتيد به برادرانم بدهيد، اگر آنها هم نخواستند به كتابخانه مسجد ببريد، يك سري كتاب در نجف آباد هست و يك سري ديگر در قم و پانصد تومان هم در كيفم هست. سلام مرا به پدر و مادر بزرگ و دايي و پسر داييها و خالهها و ديگران برسانيد و بگوييد ببخشيد كه من نتوانستم شما را ببينم.
اما برادران عزيز و از جان عزيزترم! مرا ببخشيد و اما اي خواهرانم! مرا ببخشيد و حلال كنيد، روح الله را از راه دور ميبوسم.
والسلام به اميد ديدار در بهشت