پس از اخذ دیپلم به عضویت سپاه پاسداران جمهوری اسلامی ایران درآمد. وی جهت انجام خدمت سربازی به پادگان آموزشی ۰۷ نیروی زمینی ارتش کازرون رفت و بعد از گذراندن دوران آموزشی جهت ادامه خدمت به لشکر ۸۲ زرهی کرمانشاه اعزام شد و بعد از گذشت دو ماه جهت ادامه خدمت به مرکز پشتیبانی منطقه دوم نزاجا شیراز انتقال یافت. پس از سه ماه در گزینش سپاه پذیرفته شد و جهت فراگیری آموزشهای مورد نیاز وارد دانشگاه امام حسین (ع) شد. او حین تحصیل به تیپ ویژه صابرین (نزسا) تهران ملحق شد. بعد از پایان دوران تحصیلی دورههای تخصصی رزمی را فرا گرفت. شهید جمالی در شمال غرب در درگیری با گروهک پژاک زخمی شد، اما خانواده او از این موضوع بیاطلاع بودند.
سرانجام شهید جمالی صبح تاسوعای حسینی (ع) ۱۴۳۷ هجری قمری (۱۳۹۴ هجری شمسی) با سربند یا فاطمه زهرا (س) در جنوب حومه شهر حلب با اصابت تیر به پهلو به شهادت رسید. پیکر پاک وی روز نهم آبان ۱۳۹۴ در گلزار شهدای روستای خورنگان کنار مزار دایی شهیدش امیر سرتیپ عبدالرزاق جمالی به خاک سپرده شد.
انتخاب نام «شهید جمالی» در یک رؤیا
مادر شهید در مورد انتخاب نام فرزند خود گفت: هر کس نامی را برای نوزادم انتخاب میکرد. تا اینکه شب هنگام برادر شهیدم (شهید عبدالرزاق جمالی) را در خواب دیدم. قالیچهای را به من نشان داد که نام حسین روی آن نوشته شده بود به من گفت این نام را برای نوزادت انتخاب کن. همیشه در این افکار بودم که چرا برادرم عبدالرزاق نام حسین را برای پسرم انتخاب کرد. اکنون معنای واقعی آن خواب را دریافتهام.
خویشتنداری شهید جمالی برای خاطر مادرش
حسین چند ماهی یک بار به مرخصی میآمد یک روز با پاهای گچ گرفته به خانه آمد. با اضطراب از او پرسیدم: مادر، چه اتفاقی برای پاهایت افتاده است؟ لبخندی زد و گفت: چیزی نیست مادر موتور روی پایم افتاده است. بعد از شهادت پسرم فهمیدم در کوههای خان طومان در سال ۱۳۹۰ زخمی شده است، اما برای اینکه من مضطرب نشوم حقیقت را به من نگفته بود. در آن مأموریت بهترین دوستش (کمیل صفری تبار) را از دست داده بود. خانه آن شهید عزیز در بابل بود. حسین پس از شهادت دوستش در مرخصیهایش ابتدا به مادر کمیل سر میزد و بعد به خانه میآمد. همیشه به مادر کمیل میگفت: دعا کنید تا من هم شهید شوم.
میخواستم شما بیدار نشوید
هرگاه صدای اذان به گوش پسرم میرسید بلافاصله وضو میگرفت و به نماز میایستاد. این عادت همیشگی حسین بود. یک شب که همه خواب بودند از خواب برخاستم تا آب بخورم. نور ضعیفی را در آشپزخانه دیدم. به سمت آشپزخانه رفتم و در آنجا حسین را دیدم که با صدای زیبایش زیارت عاشورا میخواند. از او پرسیدم: مادر، چرا چراغ را خاموش کردهای؟ گفت: میخواستم شما بیدار نشوید.
با تمام وجودمان هستیم
شهید جمالی در وصیتنامه خود نوشت: «روزی در این فکر بودم که چرا ما در سالها و قرنهای پیش به دنیا پا نگذاشتهایم و دائماً این فکر بر من میگذرد که چرا ما روزی که به مادرمان حضرت زهرا (س) بیاحترامی کردند، داخل آن کوچه نبودیم؟ چرا ما آن روز که درب نیمهسوخته را به پهلوی مادرمان زدند، نبودیم؟ چرا ما نبودیم که به مولایمان امیرالمومنین (ع) کمک و او را یاری کنیم؟ چرا ما نبودیم که مولایمان امام حسن مجتبی (ع) را یاری کنیم؟ چرا ما روز عاشورا نبودیم که جانمان را فدای ارباب مان کنیم و چرا…..؟
ای آقا، ای امام ما، من و همرزمانم در آن کوچه نبودیم. ما پشت درب نیمه سوخته نبودیم. ما روز عاشورا نبودیم که در راه دفاع از دین و قرآن جانمان را فدا کنیم و حالا که هستیم، با تمام وجودمان هستیم. من از خدای تبارک و تعالی خواستهام و دائما میخواهم که دست رد به سینه من و دوستانم نزند. من از خدا میخواهم که در زمان حال به من شهادت عنایت کند.»