خبرهای داغ:
گفتگوی بسیج با پزشک معالج شهید مدنی/

دکتر مسچی: احداث درمانگاه مهدیه گوشه‌ای از تلاش‌های شهید آیت اله مدنی بود

همدان- پزشک معالج شهید مدنی گفت: احداث درمانگاه مهدیه، MRI، دارالایتام و...  گوشه‌ای از تلاش‌های شهید آیت اله مدنی بود.
کد خبر: ۹۳۷۱۹۵۱
|
۲۰ شهريور ۱۴۰۰ - ۱۵:۱۱
دکتر مسچی: احداث درمانگاه مهدیه گوشه‌ای از تلاش‌های شهید آیت اله مدنی بودبه گزارش خبرگزاری بسیج، دکتر حسین مسچی متخصص پزشکی عمومی در مقطع دکترای حرفه‌ای، متولد همدان است که مدت ۵۰ سال به مردم این شهر خدمت می‌کند، جزء فرهیختگان شهر همدان، مشاور ریاست دانشگاه علوم پزشکی، از مشاورین شهردار و تنها پزشک پهلوان و ورزشکار در ایران است.

وی پزشک معالج شهید آیت‌الله مدنی بود که با فرا رسیدن سالگرد شهادت این عالم ربانی گفت‌وگویی با وی در خصوص آغاز همکاری با شهید آیت اله مدنی و خاطراتی از این شهید بزرگوار داشتیم که در ادامه می‌خوانید.

حسین مسچی در گفت و گو با خبرنگار خبرگزاری بسیج گفت: مرحوم پدرم نیت کرده بود که من پزشک شوم و به همدان برگردم و به فامیل و همشهریان و کشور خود خدمت کنم، این بود که بعد از اینکه پزشک شدم موقعیت‌هایی بود که بتوانم به خارج از کشور بروم تخصص و فوق تخصص بگیرم و آزمونی بود در آن زمان که به اسم اختصاری ECFMG  معروف بود که از آمریکا  به ایران می‌آمدند و فقط در شیراز از پزشکانی که می‌خواستند برای تخصص به آمریکا بروند در این آزمون شرکت می‌کردند و من این آزمون را دادم و قبول شدم.

به مرحوم پدرم که شغلش تاجر فرش و مدیرعامل شیر و خورشید سرخ آن زمان بود و به مردم خدمت می‌کرد،  نوشتم که می‌خواهم برای ادامه تحصیل و تخصص به خارج از کشور بروم. ایشان در جواب نامه من نوشتند حسین اگر این کار را بکنی من از شما راضی نیستم و نیت من این بوده که شما به همدان بیایید، اگر به خارج از کشور بروی آنجا تشکیل خانواده می‌دهی و تخصص هم بگیری در آنجا کار می‌کنی و دیگر به ایران برنمی‌گردی.

این بود که من هم دستور پدر را قبول کردم و به همدان آمدم و طبیب همدان شدم و در بیمه درمانی تأمین اجتماعی استخدام شدم. آن زمان که پزشک شدم و به همدان آمدم تعداد پزشکان مثل من خیلی کم بود. ۱۰ یا ۱۵ نفر بیشتر نبودیم. مرحوم دکتر معز، دکتر جلالی و دکتر شوشتری که هستند و بعدازظهر‌ها به مطب‌هایمان می‌آمدیم و صبح‌ها به کار دولتی می‌رسیدیم.

آشنایی با آیت الله مدنی

من یک روز بعدازظهر در مطب نشسته بودم منشی آمد گفت: مریض زیاد داریم و یک آقای معممی هم سید است آمده بین مریض‌ها نشسته و می‌خواهد بیاید؛ گفتم خوب پس شما باید احترام بزاری و از مردم عذرخواهی کن اول ایشان را داخل بفرست. تشریف آوردند دیدم یک آقای معممی است من هم احترام گذاشتم زیرپایش بلند شدم و به ایشان گفتم چه خیرتان است؟ چه فرمایشی دارید؟ فرمودند که من سینه‌ام ناراحت است سرفه می‌زنم خون می‌آید معاینه کردم دیدم مشکوک به سل ریوی است، برایش نسخه نوشتم آن زمان هنوز داروی مؤثر برای سل ریوی نبود، اما آنچه بود برایش نوشتم و نسخه را به ایشان دادم و ایشان از جایش بلند شدند، دست کردند جیبشان که هزینه ویزیت بدهند، گفتم که من پول نمی‌گیرم. ایشان اول ناراحت شدند، گفتم نه، مرحوم پدرم وصیت کردند که از معممین بالاخص از سادات هزینه نگیرم. ایشان بلند شده بودند دوباره نشستند، فرمودند: من سید اسداله مدنی هستم که از آذرشهر تبریز دو سال است که به همدان تبعید شدم؛ معلوم است که شما گرایش مذهبی دارید، من از شما خواهش می‌کنم که فردا شب یک عده‌ای از پزشکان مسلمان و دوستان و رفقایی که گرایش مذهبی دارند دعوت کنید منزل خودتان آدرس بدهید من هم بیام و در آنجا با هم صحبت می‌کنیم. گفتم بر روی چشم و آدرس را دادم و گفتم تشریف بیاورید.

شب از آقای دکتر معز، دکتر باب الحوائجی، دکتر جلالی، دکتر ترابی و آقای حجازی بزرگ آن موقع آقای سیداکبر این‌ها کوچک بودند دعوت کردم و شب همه منزل ما تشریف آوردند و صندلی‌ها را برداشتیم و همه زمین نشستند، چون منزل پدر روضه‌خوانی سالیانه داشتیم در منزل منبر داشتیم آن را آوردیم و ایشان فرمودند: من منبر نمی‌روم، صندلی بیاورید و برایش آوردیم؛ بعد فرمودند که من در همدان گشته‌ام دیدم مردمی هستند نیازمند و مریض دارند و دنبال پزشک و دارو می‌گردند به خصوص جلوی بیمارستان پهلوی (امام خمینی (ره) کنونی)؛ فرمودند: آنجا یک صف بزرگی منتظر می‌شدند هر کدام یک شیشه خالی دستشان بود و بعد می‌رفتند داخل تا دکتر داروساز از آن شربتی که درست می‌کند یک ملاقه‌ای داخل شیشه به عنوان درمان برای آن‌ها بریزد.

ایشان فرمودند: شما بیائید و همت کنید در همدان یک درمانگاه بسازید و اسمش را درمانگاه خیریه مهدیه بگذارید. ما که پزشک بودیم قبول کردیم و گفتیم حاج آقا درمانگاه زمین می‌خواهد، پول می‌خواهد، دارو و دکتر می‌خواهد تا بتواند به مردم خدمت کند؛ فرمودند: آن با من.

ما با آقایان پزشک جلسه‌ای گذاشتیم و قرار شد برویم دنبال زمین. به خیابان عباس‌آباد (مهدیه کنونی) آمدیم، آنجا دیدیم که یک مسجد می‌سازند گفتیم مسجد را چه کسی می‌سازد؟ گفتند حاج قاسم همدانی از تهران آمده و مسجد می‌سازد؛ دیدیم زمین این مسجد قبلا یک بیشه بوده و مالک آن یک قاچاق فروش بوده اینجا را خریده و بعد درخت‌ها را ریخته و بعد حاج قاسم همدانی اینجا را از او خریده بودند؛ گویا آن زمان ۲۰۰ تومان و حتی چیزی اضافه داده بودند و بعد یک معمار خواسته بودند که معماری که معرفی کرده بودند حاجی رمضان دهپیازی بهترین معمار بود و این مسجد مهدیه را ایشان پایه‌گذاری کردند و ساختند؛ اما روبروی مسجد یک زمینی بود که درمانگاه مهدیه فعلا روی آن زمین واقع شده است.

داستان این زمین را پرسیدیم، گفتند اهالی محل پول جمع کردند به حضرت آیت اله جلالی که از مجتهدین معروف همدان بود، دادند که ایشان این زمین را خریداری کرده‌اند که مسجد بسازند. خدمت حاج آقا جلالی رفتیم و به ایشان گفتیم شنیدیم که اینجا سندش به نام جنابعالی است برای مسجد، خبر داریم که مسجد را حاج قاسم همدانی آن طرف خیابان ساخته است؛ ایشان تشریف آوردند سر زمین با زبان مبارک خودشان فرمودند که آن طرف خیابان مسجد درست شده من هم این زمین را برای ساختن درمانگاه مهدیه به شما واگذار می‌کنم.

به این ترتیب زمین را ایشان محبت فرمودند: و به وسیله دامادشان که ایشان هم خیلی زحمت کشید و مرتب در رفت و آمد بود به نام حاج آقا وفایی که زمین را به درمانگاه دادند و درمانگاه را شروع به ساختن کردیم و همان معماری که مسجد را ساخته بود این درمانگاه را برای ما ساخت و حتی درمانگاه جای وسیعی نبود و کنار درمانگاه منزلی بود که متعلق به هیئت مدیره ما بود که واگذار شد به درمانگاه و درمانگاه برای مردم شهر ساخته شد که به طور رایگان پزشکان می‌آمدند و بیمارانی که از اطراف شهر و حتی روستا‌ها می‌آمدند صف می‌کشیدند و پزشکان بدون هزینه ویزیت می‌کردند و داروخانه هم در آنجا بود که به بیماران می‌دادیم.

بعد‌ها متوجه شدیم که پایین شهر خیلی مستمند هست که احتیاج به درمان دارند آنجا هم یکی از اعضای هیئت مدیره ما به نام مرحوم حاج علی جباری که از نیکان و از خیرین شهر بود زمینش را رایگان برای درمانگاه داد و یک درمانگاه هم آنجا ساخته شد که در حال حاضر دو درمانگاه مهدیه در همدان وجود دارد؛ یکی خیابان مهدیه و دیگری درمانگاه شماره دو که پایین شهر است.

این کار‌ها و دستورالعمل‌هایی که دادند و انجام دادم ایشان به بنده محبت و لطف پیدا کردند و فرمودند: اگر می‌شود شما هر دو سه شب یکبار دستگاه فشارسنج را بیاورید و بنده را معاینه کنید؛ منزل ایشان هم در همدانمنزل کوچکی بود که آقای حاج اسداله فتحی در خیابان شورین (شهدای کنونی) جنب مدرسه آقای آخوند به ایشان داده بود که هم دفتر و هم منزل ایشان بود، خدمت ایشان می‌رسیدم و بعد معاینه می‌کردم و اگر دارو می‌خواستند دارو می‌گرفتم می‌آوردم خدمت ایشان می‌دادم و ایشان خیلی محبت پیدا کرده بودند به بنده طوری که یک شب به من فرمودند: دکتر، می‌دانی که انقلاب شده و استاندار و شهردار رفته‌اند، رئیس دادگستری رفته هیچ کس نیست. شما با ما همکاری کنید و مشاور من شوید. گفتم چشم، کجا؟ فرمودند که جنب هتل بوعلی چند تا اتاق ما گرفتیم و کسانی که اختلاف دارند پیش من می‌آیند، ولی پزشک‌هایی که با هم اختلاف دارند یا با بیمارستان یا با دانشگاه، من نمی‌توانم تحصیلاتم این نیست که بخواهم قضاوت کنم شما بیایید و این قضاوت را بر عهده شما می‌گذارم.

بدین ترتیب ما می‌نشستیم خدمت حاج آقا و کسانی که اختلاف داشتند می‌آمدند صحبت‌هایشان را می‌کردند بعد آن‌ها را حاج آقا بیرون می‌کردند و از من می‌پرسیدند حق با کیه؟ من هم تا جایی که می‌توانستم خدمتشان عرض می‌کردم تا این حد به هم نزدیک بودیم که یک روزی حاج آقا به من فرمودند که دکتر شما بیا من یک نامه‌ای به شما می‌دهم فردا ببرید پیش حاج آقا روح اله، تهران، حضرت امام خمینی (ره) منظورش بود، گفتم نامه برای چی؟ گفت: برای اینکه حکمی بدهند شما استاندار همدان بشوی، من خدمت ایشان عرض کردم اجازه بدهید فکر کنم فردا جواب می‌دهم.

فردا خدمتشان رسیدم و گفتم نه کار من نیست من طبیب هستم و برای اینکه درد مردم را درمان کنم به همدان آمدم و من کار سیاست نکردم و قبول نکردم؛ بعد یکی از استادان دانشکده کشاورزی که مثل من مشاور حاج آقا بود ایشان قبول کردند و یک مدتی استاندار همدان بودند.

نقش شهید مدنی در هدایت مردم همدان در انقلاب اسلامی

شهید آیت اله مدنی همان اوایل که انقلاب پیروز شده بود خودشان تنها جلوی درمانگاه می‌آمدند یک صندلی می‌گذاشتند بالای صندلی می‌رفتند شروع به موعظه مردم و راهنمایی آن‌ها می‌کردند و مردم را تشویق می‌کردند به کار نیک و کمک و یاری به هم‌نوعان خود و جلساتی تشکیل می‌دادند؛ که ما خدمت حاج آقا حجازی بودیم و یک عده از اهالی بازار فرمودند که اینجا به جز درمانگاه دو مؤسسه هم احتیاج دارد یکی دارالایتام مهدیه و یکی مؤسسه قرض الحسنه مهدیه. دارالایتام برای اینکه اگر یک باربری در خیابان ماشین به او زد و فوت کرد این فرد که خانواده دارد این‌ها را چه کسی اداره می‌کند؟ آن موقع مؤسسه‌ای نبود که اداره کند بعد بیایید و دارالایتام درست کنید که این یتیم‌ها را سرپرستی کنند.

سیدجواد حجازی داوطلب شدند با عده‌ای از دوستان و رفقای خود دارالایتام مهدیه را تشکیل دادند و از مردم خواستند که ماهانه کمکی به صندوق دارالایتام بکنند؛ که بنده ماهی ۵۰ تومان به صندوق دارالایتام می‌دادم تا اینکه مردم و بچه‌های یتیم را سرپرستی می‌کرد بعد به مدرسه می‌فرستاد. یکی دو تا از آن بچه‌ها پزشک شدند و این صندوق به آن‌ها کمک می‌کرد به حمدالله اکنون همان دارالایتام یک مؤسسه خیریه شده که در همدان کمک بسیار زیادی می‌کند.

MRI  مهدیه را که اینجا آوردند؛ حاج آقا سیدجواد حجازی از من پرسیدند که همدان چه چیزی احتیاج دارد من عرض کردم دستگاه MRI،  چون که ما نداریم باید مریض‌ها را تبریز، شیراز یا تهران بفرستیم، ایشان تشریف بردند بودجه اولیه گرفتند و دستگاه‌های MRI  آوردند که همدان دارای MRI شد و چه خدمت بزرگی؛ بعد از آن دستگاه‌های دیگری همچون ماموگرافی، سونوگرافی، سی تی اسکن و ...؛ که این دستگاه‌ها برای همدان کمک بسیار مؤثری است و ضمنا سرپرستی همان یتیمان را دارند و بحمدلله از درآمد آن دستگاه‌ها کمک می‌کنند به بچه‌های یتیمی که زیر نظرشان هستند.

خاطره‌ای از شهید مدنی

ایشان تا این اواخر که در همدان تشریف داشتند نماز جمعه را برگزار می‌کردند بعد که امام جماعت تبریز نبود و حضرت امام خمینی (ره) به ایشان دستور دادند که شما این جمعه بروید تبریز و متأسفانه آنجا یک فرد واقعا خیانتکاری به خودش نارنجک بسته بود و بعد از نماز رفت جلو حاج آقا و گفت: حاج آقا من می‌خوام دستم را بیندازم کمر شما حاج آقا هم اول نگذاشتند بعد دستش را انداخت کمر حاج آقا و نارنجک را رها کرد و هر دو آنجا از بین رفتند. خداوند رحمتشان کند خدماتشان در همدان زیاد بود و در همان روز‌هایی که انقلاب شروع شد و در تهران تظاهرات زیادی بود یک تعدادی از تانک‌ها را دستور دادند حرکت کنند بروند تهران و تانک‌ها که می‌خواستند حرکت کنند حاج آقا باخبر شدند و خودشان با عده‌ای از مردم آمدند و سر راه تانک‌ها ایستادند و آن جاده‌ای که تانک‌ها می‌خواستند بروند با حضور خود مسدود کردند و نگذاشتند بروند؛ در نتیجه انقلاب پیروز شد و ایشان هم به تبریز رفتند و در آنجا شهید شدند.

انتهای پیام/
ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار