همه فرزندانم به وصیت پدرشان عمل کردند
به گزارش سرویس بسیج جامعه زنان کشور خبرگزاری بسیج،
فاطمه عامری همسر شهید ذبیحالله عامری، کارمند بیمارستان و ساکن گرمسار است. وی درخصوص همسر شهیدش و نحوه آشنایی و ازدواجش گفت: همسرم در عملیات والفجر هشت به شهادت رسید و تا سال ۷۴ مفقودالاثر بود و از ایشان فقط یک پلاک و چند تکه استخوان برایمان آوردند. من قبل از ازدواج اصلا ایشان را ندیدهبودم. مادر و خواهرشان من را میشناختند و به شهید معرفی کردهبودند. شهید هم گفتهبود: «من باید او را ببینم.» وقتی همدیگر را دیدیم واقعاً عاشق هم شدیم. ما قبل از انقلاب، تهران بودیم. سال ۵۸ از تهران به گرمسار آمدیم و رفتیم روستای کهنآباد نزدیک خانه پدر شوهرم ساکن شدیم، چون پیر بودند و شهید به آنها هم رسیدگی میکرد. وقتی هم که جنگ شروع شد همسرم کارمند اداره بهداشت بود و میگفت به عنوان امدادگر به جبهه میرود.
ندای لبیک به امتحان الهی
همسایگان و فامیل مدام به همسرم میگفتند شما به جبهه نرو تو بچه کوچک داری و همسرت جوان است. او در پاسخ میگفت خدای آنها بزرگ است، من باید بروم. یکبار به اصرار ما از اسم نویسی برای اعزام صرفنظر کرد و پیش ما ماند. روزی با دختر کوچکم بیرون رفته بود که نزدیک بود با ماشین تصادف کنند اما به خیر گذشت. وقتی همسرم به خانه آمد گفت؛ من به جبهه میروم چون اتفاق امروز به من نشان داد که مرگ میتواند بصورت طبیعی هم سراغ من بیاید و خدا من را امتحان میکند.
ماجرای قرعه کشی سوری و کمک به خانواده های بی بضاعت
وی درباره ویژگیهای اخلاقی شهید اینطور بیان میکند: او انسانی آرام و صبور بود، همه اطرافیان او را میشناختند. خیلی باایمان و با خدا بود. اواخر از حالات و چهرهاش مشخص بود که به شهادت میرسد. بعد از ساکن شدن در روستا، برای مدتی با رای مردم عضو شورای روستا شد. آن موقع از طرف دولت، لوازم خانه مثل یخچال و فرش و چیزهای دیگر به شورای روستا میدادند تا به مردم بدهند. شورا هم قرعهکشی میکرد و هر دفعه به تعدادی از مردم این وسایل را میداد.
در این مدت که او عضو شورا بود، هیچ وقت در قرعهکشی اسم ما در نیامد. به او میگفتم: «آقای عامری چرا اسم ما در قرعهکشی در نمیآید؟» میگفت: «ما هم فرش داریم و هم یخچال. درسته که قدیمی هستند ولی قابل استفادهاند. باید به خانوادههای بیبضاعت کمک کنیم.»
بعد از شهادتش اهالی روستا که میآمدند دیدن من، از شهید خیلی تعریف میکردند و میگفتند: «زندگی خوبی نداشتند و شهید به آنها سرمیزده و فرش و یخچال و وسایل دیگر به آنها میداده.» من متوجه شدم که همه آن قرعهکشیها سوری بوده و ایشان از اوضاع مردم روستا باخبر میشده و کسانی که بیبضاعت بودند به آنها میگفته در قرعهکشی برنده شدید و کمکشان میکرده.
وصیت پدر به فرزندان؛ خوب درس بخوانید
این همسر شهید درباره آرزوی همسرش درخصوص ادامه تحصیل و به موفقیت رسیدن فرزندانش در عرصه علم گفت: همسرم خیلی علاقمند به ادامه تحصیل فرزندانم بود. زیرا خودش نتوانسته بود درس بخواند و با راهنماییهای پدر و مادرش، از سنین پایین به دنبال کار رفته بود. او به قدری به درس خواندن علاقه داشت که بعد از ازدواج ما، دوباره تحصیل را شروع کرد که جنگ شروع شد و به جبهه رفت و نتوانست دیپلم خود را بگیرد. اما همیشه مطرح می کرد که دوست دارد بچه هایش درس بخوانند و به جاهای خوبی برسند. حتی وقتی در جبهه بود برایم نامه مینوشت و تاکید می کرد که به بچهها بگو صبر داشته باشند و فقط درس هایشان را خوب بخوانند. در آخرین وصیت نامه اش هم قبل از رفتن به جبهه تاکید کرده که بچه هایم خوب درس بخوانند. بخاطر دلتنگی من، از درسشان عقب نماند. همیشه برای ما مثال حضرت زینب (س) را میزد و میگفت؛ شما که از ایشان بیشتر سختی نمیکشید.
چهار فرزندی که به وصیت پدر عمل کردند
وی گفت: من دو دختر و دو پسر دارم. دختر اولم لیلا، دکترای دامپزشکی دارد، سابقا در وزارت جهاد کشاورزی مشغول به کار بود و درحال حاضر به خاطر شرایط زندگیاش در آموزش و پرورش کار میکند. دختر دوم آمنه، دکترای داروسازی دارد و درحال تکمیل تخصص است و در وزارت بهداشت مشغول به کار میباشد. پسر اولم محمدجواد، درحال درس خواندن در مقطع دکتری رشته هواوفضا است و کارمند سپاه میباشد. پسر دومم محمدنبی، فوق لیسانس مدیریت صنعتی خوانده و کارمند بانک در سمنان است. یک پسر و یک دخترم متاهل هستند.
آرزوی پدر قبولی بچه ها در دانشگاه تهران بود
خانم عامری یادآور شد: قبل از انقلاب بیشتر بچههایی که متولد و ساکن تهران بودند مورد اهمیت واقع می شدند و میتوانستند به دانشگاه تهران راه بیابند. وقتی دختر اولم به دنیا آمد، ما شهرستان زندگی می کردیم. همسرم گفت شناسنامهاش را از تهران می گیرم تا او هم بتواند در آینده وارد دانشگاه تهران شود. خداروشکر که فرزندانم آرزوی پدر شهیدشان را برآورده کردند و دو دختر و پسر بزرگم، دانشگاه تهران قبول شدند و پسر کوچکم دانشگاه همدان قبول شد.
بچه های من به خواست خدا و آرزوی پدرشان، از کودکی خیلی به درس خواندن اهمیت می دادند. یادم میآید پول نداشتم که برای بچه ها کتاب های تقویتی دروس بگیرم، وقتی بچه ها میرفتند به مدرسه، دختر کوچکم می گفت مادر من منتظرم وقتی سرایدار جزوه ها و برگه های امتحانی سال های قبل را به سطل آشغال می ریزد، آنها را جمع کنم و بیاورم خانه. کلی نمونه سوال جمع میکرد و می گفت؛ تو اینها را روی کاغذ بنویس و از من امتحان بگیر.
این همسر شهید در پایان اظهار داشت: همسرم و تمام ایثارگران از خانواده و زن و بچههایشان دست کشیدند و فقط برای رضای خدا به جبهه رفتند، از جوانان کشورم میخواهم راه این شهدا را ادامه دهند و از دولت هم میخواهم که هوای مردم را داشته باشد و به مشکلاتشان رسیدگی کند.
طنین یاس-گفتگو از فرزانه همتی