بارالها چگونه می توان از یک شهیدی که مدافع حرم است صحبت کنم که زمانی افتخار آن را داشتم که دانش آموزی در کلاس بنده بود، که بعداً الگوی بنده شد؟ شهید محمد علی قلی زاده در کلاس سوم و چهارم ابتدایی در دبستان هجرت نقنه، مشغول به کسب علم بود که بنده افتخار معلمی ایشان را داشتم. نمی توانم بگویم ایشان شاگرد و من معلم بودم، زیرا در آن زمان هم به من معنای محبت را آموخت.!!
قضیه از این قرار بود که هر وقت دانش آموزان تکالیف خودشان را انجام نمی دادند، بنده با آن ها تندی می کردم. ولی شهید بزرگوار همیشه تکالیف اش را به نحو احسن انجام می داد.
روزی به ایشان گفتم، کاش شما هم روزی تکالیفت را انجام ندهی تا حسابی تنبیه ات کنم، فردای آن روز دیدم که روی تکه کاغذ کوچکی، مطلبی را نوشته و وقتی که وارد کلاس شدم به من داد. نوشته بود :
درس معلم گر بود زمزمه محبتی جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را
این مطلب بسیار در ذهن و وجودم تأثیر گذاشت و مدتی فکر کردم که خدایا حتما دانش آموزان از من هم درس می خواهند، هم محبت. دیگر از آن به بعد سعی کردم تا آخر خدمتم این کلمه را در ذهنم داشته باشم.
شهید قلی زاده به واسطه این که دانش آموز درس خوانی بود مبصر کلاس شده بود. وقتی که وارد کلاس شدم، دانش آموزان را طوری ساکت می کرد که خیال می کردی اصلا در این کلاس دانش آموز نیست.
یک روز وارد کلاس شدم دیدم، نشسته روی صندلی معلم و چوب دستی کوچکی را دردستش گرفته. گفتم آقای قلی زاده دلت می خواهد که در آینده معلم بشوی؟. خندید و گفت: آقا من همین الان معلم هستم. واقعاً از همان زمان علیرغم سن کم مدیریت بسیار خوبی داشت.
بعد از دوسال از دبستان هجرت به مدارس راهنمایی رفت که متأسفانه حدود بیست سال اصلا ایشان را ندیدم ، روزی در ایام ماه مبارک رمضان بود به مسجد حضرت سجاد علیه السلام نقنه که رفتم دیدم حاج آقای بسیار محترمی با چندین نفر از مسجدی های مومن و بزرگان نشسته و مشغول صحبت کردن بود. از درب مسجد که وارد شدم دیدم حاج آقا بلند شد و صحبت های خود را قطع کرد و با سرعت به طرف من آمد. او را نشناختم، قبل از اینکه من سلام کنم ایشان پیش دستی کرد و دست به گردن من اندخت. شرم کردم بگویم من شما را نشناختم. دستم را گرفت و به اتفاق پیش آن ها رفتیم. خطاب به حاضرین گفت: این آقا زمانی معلم من بود. ولی بازهم ذهنم یاری نکرد ایشان را نشناختم. ایشان با ذکاوتی که داشت ذهن مرا خواند و گفت: آقای قرمزی من قلی زاده هستم گفتم آقای قلی زاده، آفرین برشما. به خدا نمی دانستم به حوزه علمیه رفته ای!. بازهم این جا از شهید قلی زاده محبت و قدرشناسی را آموختم.
آن سال افتخار نصیبم شد که یک ماه رمضان را پشت سر حاج آقا که حالا استادم شده بود نماز بخوانم، مدتی ایشان را ندیدم تا این که روزی خبر آمد که حاج آقای قلی زاده در جنگ با داعش در راه محافظت از حرم اهل بیت علیهم السلام و دفاع از حر م حضرت زینب کبری سلام الله علیها به خیل دوستان شهیدش پیوسته.
اول با شنیدن این خبر خیلی ناراحت شدم. ولی بعد خیلی خوشحال شدم. ناراحتی از این بود که استادی گرانقدر را از دست دادیم. اما خوشحالی به خاطر این که دلاوری از ایل بزرگ قشقایی به دفاع ازحرم اهلبیت علیهم السلام برخاسته و دراین راه پر بهجت به بزرگترین و بهترین آرزوی خود که شهادت بود، رسیده است.
چه سعادتی بزرگتر از شهادت می تواند نصیب مومنان شود. راهش پر رهرو و یادش تا ابد زند و جاودان......
آقای خسرو قرمزی ( معلم شهید قلی زاده )