۱۷ / تير / ۱۴۰۴ - 08 July 2025
17:10
کد خبر : 8857473
۰۸:۰۶

۱۳۹۶/۰۲/۱۹
بازگویی خاطرات زندگی شهید بهروز عباس اغلی از زبان خانواده اش؛

ماجرای خوابی که مانع از گریه های مادر شهید شد

مادر شهید عباس اغلی گفت: اوایل که خبر شهادت فرزندم را به من دادند، مدام گریه می کردم و واقعا غم فراغش برایم سخت بود تا اینکه یک شب به خوابم آمد و حرفی زد که باعث شد از آن روز به بعد، به آرامش برسم.
به گزارش سرویس راهیان نور خبرگزاری بسیج ،5ساله بود که به دلیل یک بیماری راهی بیمارستان شد.پزشکان از درمان کامل او عاجز شده بودند و اعتقاد داشتند که عارضه بیماری اش تا آخرعمرش با اوست.او به مروز زمان بزرگ و بزرگ تر شد و همچنان این عارضه گریبانگیرش بود.از سن 12سالگی به بعد بود که دیگر هیچ عارضه ای از بیماری در او بروز پیدا نکرد و توانست به راحتی به زندگی اش ادامه دهد.با اینکه سلامتی اش را بدست آورده بود اما وقتی حرف حراست از خاک کشورمان مطرح شد،وظیفه دینی خود دید که پادر میدن نبرد بگذارد.سرانجام هم جان خود را به خطر انداخت تا بگوید روی آرمان هایش ایستاده است.هرچند سال هاست ازشهادت چنین فرزند برومندی می گذرد اما خانواده اش بهترین روایت کننده زندگی او هستند و همچنان در یکی از کوچه های جنوب تهران زندگی می کنند:«کوچه شهید "بهروز عباس اغلی" در جوادیه»
 

آغاز فعالیت های مذهبی در مسجد
 
در دوران نوجوانی اش درس می خواند و آرزوهای بزرگی برای آینده اش داشت.اما در کلاس سوم راهنمایی درس می خواند که ترک تحصیل کرد و در کارخانه پاستوریزه شیر،مشغول به کار شد.بهروز نزدیک به 6ماه در آنجا مشغول کار بود و به دلیل سختی های کارش،دوباره به درس علاقهمند شد.او از کارش استعفا داد و با شوق زیاد،به ادامه تحصیل پرداخت و توانست در رشته ریاضی فیزیک پذیرفته شود.شور و هیجان درس خواندنش باعث تعجب پدرومادرش شده بود.خدیجه صبوری،مادر شهید در این باره می گوید:«خانواده ما9نفره بود که بهروز فرزند چهارمم بود.پدرش مرحوم کریم کارمند وزارت فرهنگ وارشاد اسلامی بود و خیلی دوست داشت که بهروزمان ادامه تحصیل بدهد و همانند او در آینده وارد شغل اداری شود اما بهروزاوایل میلی به ادامه تحصیل نداشت.اما بعداز کار در کارخانه شیر پاستوریزه رفتارش عوض شده بود.چنانچه مدام حرف از ادامه تحصیل و گرفتن مدرک دیپلم می زد وسرانجام هم به حرفش عمل کرد و مشغول ادامه تحصیل شد.» بهروز به همراه دوستانش در مسجد اصغریه (ع) جوادیه فعالیت های مذهبی می کردند.او بعد از انقلاب دوستان زیادی در این مسجد پیدا کرد.به طوری که با بعضی از آنها همچون  حسین خرمشاهی دوست صمیمی بودند.این دوستی به مرور زمان باعث رفت و آمدهای خانوادگی میان آنها شد . فصل تابستان بهروزکه از راه می ر سید به همراه خانواده اش به تبریز می رفت و یک ماهی را در خانه پدربزرگش می ماند.مادرش در این باره می گوید:«او در تبریز گهگاهی به مغازه خواروبار فروشی دایی ای می رفت و کمکش می کرد.رفتارش با بستگان خیلی صمیمانه بود.به طوری که وقتی به تبریز می رفتیم همه اصرار داشتند که او بیشتر پیش آنها بماند.او با رفتارش،دل همه را بدست می آورد و دوست داشت به دیگران کمک کند.به همین خاطر هم دوستدار زیادی داشت.»
 
سرباز اسلام
 
6سال از شروع جنگ می گذشت و بهروز همچنان مشغول ادامه تحصیل بود که تمصمیم گرفت به سربازی برود.خانواده اش اوایل مخالفت می کردند و اصرار داشتند که او بعد از گرفتن  مدرک دیپلم به سربازی برود.بهروز در نهایت توانست پدر و مادرش را راضی کند:«خیلی دوست داشت که پایش به جبهه باز شود اما گویی قسمت نبود.نام او در لیست اعزامی ها به ارومیه بود و او نمی توانست به جنوب کشور برود.همین علاقه هم باعث شد،موقع مرخصی،داوطلبانه از طرف بسیج به جبهه برود و اسلحه بدست بگیرد.هر چند وقتی پی به تصمیمش بردیم،مخالفت های زیادی کردیم اما گوشش بدهکار نبود و طاقت ماندن نداشت.سرانجام هم کار خودش را کرد و داوطلبانه اعزام به جنوب کشور شد.»
 
 
امدادگر شجاع
 
بهروز به دلیل گذراندن دوره امدادگری در پادگان امام حسین (ع)،در جبهه امدادگر بود و به کمک و مداوای مجروحان جنگی می رفت.سمتی که از درجه حساسیت بالایی برخوردار بود و باید تلاشش را می کرد که به موقع برای نجات زخمی ها،اقدام کند.صمیمی ترین دوستش محسن هم خودش را به نقطه دیگر جبهه رساند بود.بهروز در جبهه اقدامات موثری از خود نشان داد و یک بار از ناحیه سر مجروح شد.او را به بیمارستان تهران منتقل کردند.همان موقع بود که خبر شهادت محسن خرمشاهی را به او دادند:«شهادت محسن روزی بهروز تاثیر زیادی گذاشته بود.او صمیمی ترین دوستش را از دست داده بود وغصه می خورد.او در جوادیه در حال رفتن بود که با مادرمحسن مواجه شد.مادرش هنوز خبرنداشت که محسن به شهادت رسیده است.بهروز هم که نمی دانست چگونه خبر شهادت دوستش را بگوید،چیزی به او نگفت.مادر محسن از رفتار غیر طبیعی بهروز شک کرد،چون لبخند همیشگی را نداشت.همین شد که وقتی خبرشهادت پسرش را به او دادند پی به راز بهروز برد.»

آخرین نماز عشق
 
بهروز بعد از مراسم خاک سپاری دوستش،برای ادامه خدمت سربازی اش مدتی در ارومیه بود تا اینکه دوباره برای اعزام به منطقه جنگی،مرخصی گرفت و به فاو رفت.او همچنان به کار امدادگری مشغول بود.یک بار که در حال وضو گرفتن بود تا نمازش را بخواند،مورد هدف دشمن قرار گرفت و از ناحیه کمرمجروح شد.او را به بیمارستان صحرایی فاو منتقل کردند.بهروز مدتی در بیمارستان بود اما به دلیل خونریزی شدید، به شهادت رسید و به سوی خدا پر کشید:«آخرین بار که می خواست به جبهه برود،خواهرکوچکش مدام اصرار داشت که به جبهه نرود.می گفت اگر داداشی این بار به جبهه برود،شهید می شود.بهروز رویش را بوسید وبه جبهه رفت.از جبهه تماس گرفت و تلفنی با ما صحبت کرد و بیشتر از همه حال خواهر کوچکش را می پرسید.تا اینکه بالاخره حرف خواهرش صحت پیدا کرد و چند هفته بعد خبر شهادتش را برایمان آوردند.»
 
آرامش در بهشت
 
بیش از 27سال از تاریخ شهادت بهروز می گذرد و مادرش همیشه به یاد اوست.هر چند وقت یکبار سری به بهشت زهرا(س) می زند و در قطعه 29می رود تا به کنار فرزند برومندش برود.صبوری در مورد یکی از خواب هایی که تا به امروز از فرزندشهیدش دیده است برایمان می گوید:«یک شب درخواب دیدم که دربالای مزارش در بهشت زهرا(س) نشسته ام ومدام گریه می کنم.همان موقع روحش از درون قبر بیرون آمد وبه من گفت:«مادر،چرا این قدر برایم گریه می کنی.من جایم خیلی خوب است و در بهشت آرامش دارم.همان موقع او از خواب بیدار شدم.از آن روز به بعد زیاد گریه نکردم تا روحش در آرامش باشد.بهروز پاره تن ما بود و ما فقط آرامش او را می خواهیم.به همین دلیل هر کاری برایش محقق شدن آرامشش می کنیم.»
 
وی در پایان می گوید:«سال هاست که از پایان جنگ گذشته است اما همچنان باید یاد آن روزها را زنده نگه داریم.یاد آن دلیرمردانی که در راه آزادی میهن اسلامی خود،جان خود را فدا کردند.آنها شهادت را بهترین آزادی برای خود می دانستند وهمین تفکر به آنها قدرت ایمان داد تا در مقابل دشمن ایستادگی کنند و پیروز شوند.»
 
وفاداری شان را ثابت کردند
 
شاهرخ عباس اغلی برادر بزرگ بهروز است و اعتقاد دارد که خاطرات دوران کودکی و نوجوانی زیادی را با هم گذراندند.او می گوید:«در حیاط خانه مان یک حوض داشتیم که وقتی مادرم رخت و لباس ها را در داخل آن می شست،آبش را به داخل چاله ای که در کنار حوض بود می ریخت.

این چاله وقتی پر می شد یکی از ما مجبور بودیم که سطل به سطل آب پر کنیم و در خارج از خانه،خالی کنیم.ما هم شیطنت می کردیم و همیشه این کار را به گردن بهروز می انداختیم.»وی در ادمه می گوید:«بهروز بچه حرف شنو و دوست داشتنی بود.سعی می کرد به بزرگ تر از خودش همیشه احترام بگذارد.زیاد دوست نداشت که خرج تحصیلش را از پدرمان بگیرد و سربار خانواده باشد.هر چند ما همیشه به او توصیه می کردیم که نگران خرج ومخارج تحصیلی نباشد.» برادر شهید عباس اغلی می افزاید:«در جبهه که بود مدام به ما زنگ می زند و خبر سلامتی اش را به ما می داد.بارها هم برایمان نامه نوشت و احساسات درونی اش را برایمان می نوشت.از دست نوشته هایش می توانستیم بفهمیم که آرزوی شهادت را در قلبش جاری کرده است و دوست دارد به خدایش نزدیک تر شود.»وی در پایان می گوید:«شهدا سنگربانان اسلام وقرآن هستند.هرجا که خطری متوجه اسلام می شود این شکوه و عظمت یاد شهداست که مانع آن می شود.همه شهیدان ما جزء یاران امام حسین (ع)بودند که همیشه آرزو حضور در کربلا و ایستادگی در مقابل یزید را داشتند که با فدا کردن جانشان،وفاداری شان را به سالار شهیدان (ع)ثابت کردند.
 
اولین شهید کوچه شان بود
 
حاج حسن خرمشاهی یکی از خانواد های شهدای جوادیه است که بیش از نیم قرنی می شود که در این محله زندگی کرده است.او شناخت خوبی نسبت به اهالی دارد ومی تواند بهترین روایت کننده آن روزهای دور باشد:«پسرشهیدم محسن علاقه خاصی به بهروز داشت.آنها بیشتر وقت در کنار همدیگر بودند .اخلاق هایشان هم شبیه به هم بود .

تا اینکه محسن شهید شد و بهروز را برای همیشه تنها گذاشت.شهادت او انگیزه بالایی به محسن داده بود تا او هم در این راه جانش را فدا کند.همین اعتقاد هم او را به میدان های نبرد کشاند.»وی در ادامه به حرفه امدادگری بهروز اشاره می کند،اینکه مدت ها در جبهه در این کار،کمک یار رزمندگان بود:«بهروز برای مدتی در بیمارستان امام خمینی (ره)تهران مشغول یادگیری حرفه امدادگری بود.به همین دلیل بود که در جبهه به این کار رو آورد باعث نجات رزمندگان زخمی شد.»وی ادامه می دهد:«بهروز اولین شهید کوچه شان بود.وقتی خبر شهادتش را ما اهالی شنیدیم،در تشییع پیکرش شرکت کردیم.با توجه به اخلاق مشابه ای که میان او و محسن بود،می دانستم که او هم در نهایت راه صمیمی ترین دوستش را ادامه خواهدداد.»این هم محله ای در پایان گفت:«محله جوادیه شهدای زیادی را تقدیم اسلام کرده است.در هر کوچه 3یا4خانواده شهید زندگی می کنند و یادآور حماسه آفرینی آن روزهای فرزندانشان هستند.شایسته است که با تجلیل از خانواده های شهدا،موجب ترویج فرهنگ ایثار وشهادت طلبی در میان مردم شویم.»


برگی از یک نوشته
شهید بهروز عباس اغلی
تولد:1345-تهران
شهادت:فروردین 66-فاو-کربلای 5

سلام بر بت شکن قرن ابراهیم زمان،امام خمینی(ره) که آهنگ شکستن بت ها در کعبه  را دارد. سلام بررزمندگان اسلام و مجاهدان راه خدا.سلام برشهیدان که در این خاک خون آلود که آماج تیرهای دشمن از هر سوست.تنها با سلاح شهادت به پاسداری از اسلام و قرآن ایستادند.خواهران و برادران عزیزم؛خیلی به درگاه خداوند ناامیدم و توفیق خواستم که به جبهه ها بروم و آنجا باشم و خودسازی کنم.چون من یک بنده گناهکارم و روسیاه خداوند هستم.مادر و خواهران عزیزم،می گویم که حجاب تان را رعایت کنید و در دهن این منافقین بکوبید.خداوند به شما صبرجمیل واجرجزیل عنایت فرماید.دعا برای امام فراموش نشود.امام را تنها نگذارید که ما هر چه داریم از این قرآن و اسلام و شهداست.مادر عزیزم دیگر عرضی ندارم . والسلام علیکم ورحمت الله برکاته
 (براساس وصیت نامه شهید بهروز عباس اغلی 4/12/63)

گزارش خطا
ارسال نظرات شما
x

عضو کانال روبیکا ما شوید