به گزارش خبرگزاری بسیج از همدان، شهید «محمدحسین عاشوری» در یکم فروردین ماه سال 1337 در یک خانواده مذهبی در روستای یعقوبشاه شهرستان بهار چشم به جهان گشود.
این شهید والامقام تحصیلات خود را تا سوم ابتدایی ادامه داد ولی به دلیل فقر مالی خانواده و فقر فرهنگی حاکم بر روستا در دوران ستم شاهی تحصیل را رها کرد و مشغول به فعالیت در کنار پدر شد و خیلی زود به عنوان یک بنای حرفه ای ساختمان شناخته شد در اوج انقلاب زمانی که تظاهرات مردمی علیه طاغوت به اوج خودرسیده بود بارها در این تظاهرات دوشادوش ملت قهرمان همدان شرکت کرد.
نحوه شهادت:
21 بهمن ماه 1357 ستون زرهي لشگر 81 كرمانشاه كه برای سركوب کردن حركت انقلابي مردم تهران عازم پايتخت بود، این شهید بزرگوار با گروهی از مردم روستا توسط یک وانت به شهر مراجعه کردند.
مردم دارالمومنین همدان به رهبری شهید «آیتالله مدنی» در جاده همدان - کرمانشاه در برابر نظامیان ایستادند و توانستند این ستون زرهی را متوقف کنند كه در این بین شهید «محمدحسین عاشوری» در حین درگیری انقلابیون با نظامیان توسط فرمانده این یگان مورد اصابت گلوله قرار گرفت و بعد از انتقال به بیمارستان اکباتان علیرغم تلاش پزشکان در سن 19 سالگی به فیض عظیم شهادت نائل آمد.
شهیدآیت الله مدنی با گروه کثیری از مردم، پیکر پاک این شهید را به روستا انتقال دادند و بعد از تشییع در گلزار شهدای روستا به خاک سپردند.
با توصیه شهید بزرگوار«آیت الله مدنی» برای تجلیل از این شهید بزرگوار نام روستا از «یعقوبشاه» به «حسینآباد عاشوری» تغییر نام داده شد.
خاطرهای از همرزم شهید:
اول راهپيمایي بود كه بنا شد از خيابان باباطاهر به طرف امامزاده عبدالله(ع) حركت كنيم. خبر حمله تانكها از شب گذشته در گوشي بیان ميشد، ولي خبر هنوز تاييد نشده بود. در اطراف امامزاده عبدالله(ع) بوديم كه ناگهان خبر رسيد تانكها از طرف کرمانشاه به طرف تهران در حال حركت هستند .
در اولين فرصت خود را به تانكها رسانديم. در چشم به هم زدني جاده بسته شد و اولين كاري كه از دستمان آمد این بود که ماشينهاي فرسوده را از كنار به وسط جاده آوردیم و فقط به متوقف کردن تانكها فکر میکردیم؛ لحظه به لحظه بر ميزان جمعيت افزوده ميشد.
برخی به سوی تانكها حرکت کردند و ارتش تسليم شد. ناگهان صدای شليك تيري شنیده شد. ما كنار يک تانك بوديم. فردي نيز روي تانك دراز كشيده بود كه تير خورد. من او را روي دوش گرفتم و به طرف عقب كشيدم احتمال شدت درگيري ميرفت.
همان طور كه او را به عقب ميآوردم، ديدم شهيد مدني مثل شمع در وسط ايستاده و عده كمي در اطرافشان ايستادهاند.
يك فرمانده ارتش هم در كنارشان ايستاده بود و شهيد مدني ميفرمود «اينها از خود ما هستند. ارتش متعلق به ماست. اينها برادرهاي ما هستند.» يكباره دستم را كه غرق در خون بود، بالا گرفتم و گفتم اين نشانه برادري است. اين خون را ببينيد. سريع خودم را از جمع خارج و مرد زخمي را با موتور به بیمارستان اکباتان انتقال دادیم.
انتهای پیام/